میم حجری
محمد رضا شفیعی کدکنی
که هر شقایقش آیینهای است یاران را
تمامِ هستیِ من در شطِ سَحَر جاریست
چو یاد آورم آن روشنیتباران را
سپیده آینهگردانِ روحشان بادا
که روشنایِ دگر داد روزگاران را
بهارِ زخمیِ این باغ، دلکش است هنوز
اگرچه نغمه به لب خشک شد هزاران را
قبایِ میرغضب سبز و خنجرش سُرخ است
مخور فریبِ دروغ این (این زاید است) سیاهکاران را
بهوش باش که خونریزیِ خزان کوشد
که روحِ باغ فرامُش کند بهاران را.
کدکنی
فقر مفهومی دارد.
بضاعت مفهومی او به اندازه بضاعت مفهومی سیدعلی و جنتی است.
کسب و کار کدکنی
در این هزاران سال
فخر فروشی الکی به تباران و بهاران و یاران و هزاران بوده است.
دریغ از ذره ای فهم و فراست.
کدکنی
به کی باید خودش را می فروخت
که نفروخته؟
کدکنی و هر استاد دانش کاه دیگر
اعضای جناحی از طبقات حاکمه اند
یا
این جناح طبقات حاکمه
در قدرت است
و
یا
در اوپوزیسیون است.
کدکنی و شاملو و غیره
در اوپوزیسیون ضد انقلاب سفید طبقه حاکمه بوده اند.
یعنی
عملا جزو جناح ارتجاعی طبقه حاکمه بوده اند.
در تحلیل نهایی
طرفدار فئودالیسم بوده اند.
فقط کافی است که اشعار و آثار اینها تحلیل مارکسیستی شود.
اینها طرفدار تروریسم فئودالی بوده اند.
طرفدار دار و دسته های تروریستی فدایی و مجاهد و دیمدام و لیملام بوده اند.
آثار ادبی کدکنی
زباله اند و فاقد ارزش علمی و هنری و ادبی اند.
کدکنی
اصلا سواد نداشته است تا چیزی بیاموزاند.
کدکنی
اصلا شاعر نیست.
کدکنی صدها هزار بیت شعر
خرخوانی کرده است و مثل هر کس دیگر می تواند شعر توخالی بسراید.
کدکنی
توان تفکر ندارد.
دلیل محبوبیت کدکنی و شاملو و غیره
طبقاتی است.
بخش اعظم روشنفکران کشور
متعلق به اشراف فئودالی و بورژوازی و خرده بورژوازی اند.
به همین دلیل اینها را ایدئالیزه می شوند.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر