میم حجری
گفت بهلول آن یکی درویش را:
«چونی ای درویش واقف کن مرا؟»
گفت:
«چون باشد کسی که جاودان
بر مراد او رود کار جهان
سیل و جوها بر مراد او روند
اختران زان سان که خواهد آن شوند
زندگی و مرگ سرهنگان او
بر مراد او روانه کو به کو
هر کجا خواهد فرستد تعزیت
هر کجا خواهد ببخشد تهنیت
سالکان راه هم بر گام او
ماندگان از راه هم در دام او
هیچ دندانی نخندد در جهان
بی رضا و امر آن فرمانروان.»
ما این بند از شعر بلند مولانا را نخست تجزیه و بعد تحلیل می کنیم:
۱
گفت بهلول آن یکی درویش را:
«چونی ای درویش واقف کن مرا؟»
گفت:
«چون باشد کسی که جاودان
بر مراد او رود کار جهان
بهلول از گدایی احوال پرسی می کند.
سؤال این است که بهلول دانا و هوشیار
چرا و به چه دلیل
علیرغم دانستن احوال گدایان،
زحمت پرسش به خود می دهد؟
شاید هدف بهلول
به تفکر واداشتن گدا و سوق دادن او به خودشناسی باشد.
شاید
هدف او
تعمیق دانش خود راجع به طرز تفکر گدایان باشد.
گدا در جواب او می گوید:
جهان همواره بر وفق مراد گدایان است.
چرا و به چه دلیل
گدا
باید چنین تصوری از روند و روال جامعه و جهان داشته باشد؟
دلیلش شاید این باشد
که
انگل جماعت
«از هر آنچه که رنگ تعلق پذیرد، آزادند.»
(حافظ)
مولدان و زحمتکشان و استثمارشوندگان
بر خلاف انگل جماعت
دغدغه های فراوان دارند:
دغدغه سیل و توفان و زلزله و آتشفشان و طاعون و خشکسالی و بیکاری و بیماری و غیره
را.
ثروتمندان و استثمارگران و سرمایه داران
هم
دغدغه دزدیده شدن اموال شان، آتش سوزی و بر باد رفتن دار و ندارشان، ورشکست شدن در بورس و رقابت با ثروتمندان و سرمایه داران دیگر، جنگ و انقلاب و غیره
را.
گدایان
اما
بی خیال و بی دغدغه و بی هراس و نگرانی اند.
به ذلتی آب و نانی به دست می آورند و زیر پلی به رایگان و یا در شب خانه ای به پشیزی شب را سحر می کنند و به زندگی انگلی تصادفی خود ادامه می دهند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر