میم حجری
مقدمه اول
شناخت
انسان
در عمل
با دگرگون كردن محيط، آن را مي شناسد،
و
بر اثر شناسايي آن،
خود دگرگون ميشود.
چون دگرگون شد،
با نظري نو به پيشباز محيط ميرود
و
در آن
دگرگوني جديدي پديد ميآورد
و
به شناختهاي جديدي نايل ميآيد،
و
بار ديگر
خود دگرگون ميشود.
دانشمند
به كشف چگونگي دگرگونيهاي جديدي كه بر اثر عمل انساني در واقعيت ها پديدار ميشوند، همت ميگمارد،
و
هنرمند به شناسايي اميدها و آرزوها يا امكانات تازهاي كه دگرگونيهاي جديد در انسان برميانگيزند،
ميپردازد.
دانشمند با شناختن واقعيت بالفعل موجود – آنچه هست – انسانها را براي برخورد با حوادث فردا آماده ميكند.
هنرمند
با شناختن واقعيت بالقوه – آنچه بايد باشد – مسير فعاليتهاي امروز انسانها و راه برآوردن امكانات و انتظارات انساني را
پيشبيني و تعيين ميكند.
انسان
برخلاف ساير جانوران،
در طي زندگي عملي،
واقعيت را تغيير ميدهد،
و
با تغييرات واقعيت،
آن را ميشناسد،
و
با شناسايي قوانين آن، راه غلبة بر آن را مي يابد و از جبر قهار طبيعي ميرهد.
پس كار انساني كه ماية شناخت است،
وسيلة كسب حريت است.
كار علمي
انسان را بر جبر بيروني مسلط ميگرداند،
و
كار هنري
اورا با ضرورت دروني دمساز و در نتيجه بر آن چيره ميكند.
در اين صورت،
علم
بيان آزادي انسان است در دنياي ادراكات،
و
هنر
نغمة حريت انسان است در جهان عواطف.
هنر
در عالم نظر،
شخصيت فاعل شناسايي (انسان) را از قوام يا نظامي فعال برخوردار ميكند،
و
در عالم عمل موضوع شناسايي (واقعيت خارجي) را سازمان يا نظم ميبخشد.
علم
در عالم نظر،
شخصيت فاعل عمل (انسان) را تحت نظامي ادراكي در ميآورد
و
در عالم عمل،
سازماني ادراكي بر موضوع عمل (واقعيت خارجي) تحميل ميكند.
همنوايي يا همزيستي علم و هنر
از اينجا ست
كه
فاعل عمل
همان فاعل شناسايي است،
و
موضوع عمل
همانا موضوع شناسايي.
همين همنوايي يا همزيستي علم و هنر است
كه
به فلسفه امكان وجود مي دهد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر