۱۴۰۱ اسفند ۲۶, جمعه

هماندیشی با امیر حسین آریانپور (۴۷)

 ‍    

میم حجری

از 
كتاب «زمينه جامعه‌شناسي»
مقدمه اول
شناخت

 
انسان 

در عمل 

با دگرگون كردن محيط، آن را مي شناسد، 

و

 بر اثر شناسايي آن، 

خود دگرگون مي‌شود. 

چون دگرگون شد، 

با نظري نو به پيشباز محيط مي‌رود 

و 

در آن 

دگرگوني جديدي پديد مي‌آورد 

و 

به شناخت‌هاي جديدي نايل مي‌آيد، 

و 

بار ديگر 

خود دگرگون مي‌شود. 

 

دانشمند 

به كشف چگونگي دگرگوني‌هاي جديدي كه بر اثر عمل انساني در واقعيت ها پديدار مي‌شوند، همت مي‌گمارد، 

و 

هنرمند به شناسايي اميدها و آرزوها يا امكانات تازه‌اي كه دگرگوني‌هاي جديد در انسان برمي‌انگيزند، 

مي‌پردازد.

 

 دانشمند با شناختن واقعيت بالفعل موجود – آنچه هست – انسانها را براي برخورد با حوادث فردا آماده مي‌كند. 

هنرمند 

با شناختن واقعيت بالقوه – آنچه بايد باشد – مسير فعاليت‌هاي امروز انسانها و راه برآوردن امكانات و انتظارات انساني را 

پيش‌بيني و تعيين مي‌كند.


انسان

 برخلاف ساير جانوران،

 در طي زندگي عملي، 

واقعيت را تغيير مي‌دهد، 

و 

با تغييرات واقعيت،

 آن را مي‌شناسد، 

و 

با شناسايي قوانين آن، راه غلبة بر‌ آن را مي يابد و از جبر قهار طبيعي مي‌رهد. 

پس كار انساني كه ماية شناخت است، 

وسيلة كسب حريت است. 

كار علمي

 انسان را بر جبر بيروني مسلط مي‌گرداند، 

و 

كار هنري

 اورا با ضرورت دروني دمساز و در نتيجه بر آن چيره مي‌كند.

 در اين صورت، 

علم 

بيان آزادي انسان است در دنياي ادراكات، 

و 

هنر

 نغمة حريت انسان است در جهان عواطف. 

 

هنر

 در عالم نظر، 

شخصيت فاعل شناسايي (انسان) را از قوام يا نظامي فعال برخوردار مي‌كند، 

و

 در عالم عمل موضوع شناسايي (واقعيت خارجي) را سازمان يا نظم مي‌بخشد. 

 

علم 

در عالم نظر، 

شخصيت فاعل عمل (انسان) را تحت نظامي ادراكي در مي‌آورد

 و 

در عالم عمل، 

سازماني ادراكي بر موضوع عمل (واقعيت خارجي) تحميل مي‌كند. 

همنوايي يا همزيستي علم و هنر 

از اينجا ست

 كه

 فاعل عمل 

همان فاعل شناسايي است، 

و 

موضوع عمل 

همانا موضوع شناسايي. 

همين همنوايي يا همزيستي علم و هنر است 

كه

 به فلسفه امكان وجود مي دهد.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر