برگردان
فصل ششم
تولد جهان بینی نوین
۱۴
در حالیکه هگل، معلمینش و شاگردانش
بر آن بودند
که
طبیعت، انسان و مناسبات جامعتی
ناشی
از
توسعه روح (فکر)
است،
مارکس و انگلس
دریافتند
که
روح
(فکر)
بر عکس
با
طبیعت،
با
ماده
قابل توضیح
است.
شعور و تفکر
ناشی
از
ماده
(وجود)،
ناشی
از
فرم خاص به درجه عالی سازمان یافته ماده
یعنی
ناشی
از
مغز بشری
است.
لودویگ فویرباخ ماتریالیست
هم
به
درک این مسئله نایل آمده بود.
مارکس و انگلس
اما
معارف هگل و فویرباخ
را
توسعه فراتر دادند:
مارکس و انگلس
متد دیالک تیکی هگل
را
از
داربست (Beiwerk) ایدئالیستی اش
آزاد ساختند
و
آن
را
آن نامیدند که در واقع بود:
علم قوانین حرکت عام طبیعت، جامعه و تفکر.
مارکس و انگلس
ماتریالیسم فویرباخ
را
که
فقط
شامل حال طبیعت بود،
توسعه فراتر دادند
و
علاوه بر طبیعت، شامل حال جامعه هم ساختند.
(ماتریالیسم فویرباخ
در
عرصه جامعه بشری
اصلا
ماتریالیسم نبود.
ایدئالیسم
بود.
در ماتریالیسم فویرباخ
انسان
فرقی با سنگ و سگ و گاو ندارد.
تماشاگر و منفعل (پاسیو) است و نه اکتیو.
اوبژکت تاریخ است و نه سوبژکت تاریخ.
مترجم)
مارکس و انگلس
بدین طریق
دیالک تیک
را
با
ماتریالیسم
پیوند ارگانیک (عضوی) بخشیدند
و
بدین طریق
ماتریالیسم دیالک تیکی
را
بنیانگذاری کردند
که
فلسفه کیفیتا نوینی است.
مارکس و انگلس
از
سوی دیگر
ماتریالیسم دیالک تیکی
را
در
جامعه بشری،
در
تاریخ جامعه بشری
به
کار
بستند
(در جامعه بشری بسط و تعمیم دادند.
مترجم)
و
بدین طریق
ماتریالیسم تاریخی
را
بنیانگذاری کردند
که
تاریخ نگری کیفیتا نوینی
است.
مارکس و انگلس
با
ماتریالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم تاریخی
فلسفه نوینی
را
پدید آوردند
که
رسالت تاریخی ـ جهانی طبقه کارگر
را
به
طور تئوریکی
اثبات می کند،
منافع اساسی این طبقه
را
فرمول بندی می کند
و
به
ترسیم خطوط عام راه تحول عملی جهان
می پردازد.
این فلسفه و تاریخ نگری ئی است
که
نه
فقط
مفسر جهان موجود،
بلکه
علاوه بر آن،
در پیوندش با پراتیک انقلابی طبقه کارگر،
ابزار تغییر جهان
است.
مارکس در بهار سال ۱۸۴۵
در یادداشتی می نویسد:
«فلاسفه
جهان
را
فقط
به
انحای مختلف
تفسیر کرده اند.
مسئله
اما
تغییر جهان
است.»
(مارکس و انگلس، «تزهایی راجع به فویرباخ»، «کلیات»، جلد ۳، ص ۷)
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر