فریدون توللی
(۱۲۹۸ ـ ۱۳۶۴)
ویرایش و تحلیل
از
ربابه نون
تا بازگشتِ ما همه باشد به سوی تو
ما از توییم و آینهپردازِ روی تو
ما از توییم و آینهپردازِ روی تو
خرّم دمی که چون پرِ کاهی به دستِ باد
زین خاکدانِ تیره در اُفتم به کوی تو
از چشمِ سر نهانی و بر چشمِ دل عیان
بیچاره کوردل، که کند جستجوی تو!
زاهد که آن " بدی " همه بر اهرمن نهاد
خصمی نهاده در برِ ذاتِ نکوی تو!
از ما ست هر " بدی "
که
بدین عقلِ چارهساز
لب تشنهایم
و
بادهی ما
در سبوی تو
اندیشه
گرمِ حیرت
و
عشق،
اوفتاده مست
زان حلقههای زلفِ خوشِ نافهبوی تو
هر زاد و مرگ ما، همه تا " بود " دیگری است
ریگی به جا نماند و نمانَد به جوی تو
بس خیل پادشاه و گدا، کز زمانه رفت
تا در زمانه تازه شود گفتگوی تو
بر میرِ کاروان چو حرامی،
تویی امید
دستِ دعای هر دو چو خیزد به سوی تو
زنجیر کهکشان که سپهرش بوَد به دام
تاری بود ز حلقهی زنجیرِ موی تو
عارف خموش و واعظِ جاهل به صد قیاس
پر کرده عالمی همه از های و هوی تو
آن عقده ای که وهم و خرد بر تو ره نیافت
با پردههای غنچهوشِ تو به توی تو
آن مرگِ خوش،
به
کامِ فریدون
فرو فرست
ای داغِ سینه، باغِ خوشِ آرزوی تو
پایان
ادامه دارد.
زین خاکدانِ تیره در اُفتم به کوی تو
از چشمِ سر نهانی و بر چشمِ دل عیان
بیچاره کوردل، که کند جستجوی تو!
زاهد که آن " بدی " همه بر اهرمن نهاد
خصمی نهاده در برِ ذاتِ نکوی تو!
از ما ست هر " بدی "
که
بدین عقلِ چارهساز
لب تشنهایم
و
بادهی ما
در سبوی تو
اندیشه
گرمِ حیرت
و
عشق،
اوفتاده مست
زان حلقههای زلفِ خوشِ نافهبوی تو
هر زاد و مرگ ما، همه تا " بود " دیگری است
ریگی به جا نماند و نمانَد به جوی تو
بس خیل پادشاه و گدا، کز زمانه رفت
تا در زمانه تازه شود گفتگوی تو
بر میرِ کاروان چو حرامی،
تویی امید
دستِ دعای هر دو چو خیزد به سوی تو
زنجیر کهکشان که سپهرش بوَد به دام
تاری بود ز حلقهی زنجیرِ موی تو
عارف خموش و واعظِ جاهل به صد قیاس
پر کرده عالمی همه از های و هوی تو
آن عقده ای که وهم و خرد بر تو ره نیافت
با پردههای غنچهوشِ تو به توی تو
آن مرگِ خوش،
به
کامِ فریدون
فرو فرست
ای داغِ سینه، باغِ خوشِ آرزوی تو
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر