۱۳۹۸ آذر ۴, دوشنبه

سیری در آثار مریم بهاری (۲۱)

 
مریم بهاری
 
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
 
چند روز بود
آبا 
دو عدد کمپوت از مش رحمان خریده و گذاشته بود تو درگاهی 
بره دیدن سیف الله خان،
ولی روش نمیومد . 
 
میگفت: 
پای مَـرده روبریدن،
من نمیتانم تو روی زهرا خانِم نگا کنم،
 آخه مرادشو گرفته بود،
تو که خودت شاهد بودی. 
 
شستمو محکم گاز گرفتم،
سرمو انداختم پایین.
 
ختم روضه بود، امروز خرج میدادیم.
 
توی اتاق
 خانمها مشغول سینه زنی بودند.
 
جمیله خانم نوحه سوزناکی به زبان ترکی میخواند، 
دهانش خیلی گرم بود.
 
آبا  مشت مشت کاه میپاشید سر سوگواران،
چند پری هم رفت توی دهان جمیله.
 
یکی از پامنبریها با دست اشاره کرد
که آنورتر بریزه. 
 
زهرا، 
زن سیف الله
 امسال حاجت داشت. 
 
میگفت: 
تا حاجتمو نگیرم از در این خونه نمیرم. 

ناله کنان میگفت:
دکترا شوهرشو جواب کردن، میگن مرض قند داره، 
میخوان پاشو بِبُرن. 
 
من پا گذاشتم و از لا بلای خانمها یواشی لیز خوردم بیرون.
 
 یک کنده ی نیم سوز میان اجاقی که دیشب توسط آشپزها ساخته شده بود، 
زیر دیگ وسط خاکسترها مشغول دم آوردن برنج بود، 
دیگ مسی تا کمرش سیاه و دود گرفته بود.
 
روی مجمعه دور کنگره ای 
که
 محرم ها
 نقش در دیگ را بازی میکرد و شبهای یلدا میان کرسی، 
انارهای دانه یاقوتی
 را  در آغوش میکشید
 با خاک انداز زغالهای گداخته ریخته بودند.
 
تکه زغالی که هنوز آتش به جانش نیفتاده بود برداشتم، 
لیله ای کشیدم، شروع کردم به بازی.
 
زن سیف الله
 از داخل در را محکم گرفته بود با گریه میگفت: 
تا شفای شوهرم رانگیرم
درو بازنمیکنم.
 
کبری خانم کنارحوض کله پاچه های گوسفند قربانی را که کز داده بود 
میشست و میگذاشت داخل آبکش،
 گاهگاهی بادست زنبورو مگسها را ازدورسرش دورمیکرد.
 
 بیکار که شد،  بنده خدا  مونده بود بیرون،  ناچار رفت زیرزمین
 که
 در ایام محرم به آبدارخانه تبدیل میشد.
 
محبوبه جون 
قربون دستت،
 یه قندپهلو برام بریز
که 
کمرم داره دهن وا میکنه.
 
خواهر کمرتو باید ببندی. 
 
الانم از زیر چادر بستم، ولی بعد هشتا شیکم زاییدن 
 مگه سلامتی میمونه؟ 
تو فکرکن یه دیواروهشتا آجرشو ورداری، 
والله فرومیریزه.
 
محبوبه خانم توی این خانه حق آب و گل داشت.

حامله نمیشد.
 
تنها پسرش  مملی 
 حاصل نذر و نیازهایی است که کرده. 
 
و بگفته خودش تو این خانه مملی رو از خدا گرفته.
 
کسی حق نداشت به بساط چای نزدیک بشه،
یک روز قبل از روضه می آمد استکان و نعلبکی ها را میشست، 
قند میشکست، دستمال های تمیز پهن میکرد،
 سینی هارو جلا میداد، 
سماورها را نفت،  فتیله های آنها توسط ایشان بازرسی  و  در صورت هر گونه سوختگی و صدمه
 تعویض میشد ..

 فقط این نبود 
که،
آب جوشیده ولرم شده، همیشه باید دم دست آماده باشه،
برای کودکان شیرخواری که به همراه مادران در این جلسات شرکت میکردند. 
 
به درخواست مادران
شیشه این کوچولوهای نازنین
 از
 قنداب
 پر میشد
 و
توسط چای پخشکن ها
 به دستشان میرسید. 
 
محبوبه خانم روز روضه های ماهیانه هم میامد  ولی کسر شاًنش بود،
پای بساط چای به آن کوچکی بنشیند. 
 
مسئول پخش چای  بتول خانم  میشد  که
 ایام محرم 
وظیفه شاگردی محبوبه خانم را داشت.
 
محبوبه
 از
 لیموعمانی خورش نذری 
چندتایی برداشته بود.
 
یکی را بین انگشتانش له کرد.
 
چندپر لیمو انداخت توی نعلبکی و گرفت طرف کبری. 
 
«کبری خانم چند پر لیمو بنداز تو چاییت برا فشارخوبه»
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر