۱۳۹۷ آذر ۱۹, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۸۰۱)

 
جمعبندی
از
مسعود بهبودی
 
با سپاس
از
پروانه
 
برخیز و برفروز
چراغِ سپیده
را
تا بنگرم به روی تو
صبح ندیده
را

تا سر برآورم به تماشای آفتاب
روشن کنم
نگاه سیاهی کشیده
را
 
ویرایش:
ای دل
و
نه
ایدل.

۱
باران می بارد
مشد عمر.


۲
بگذار
سگان
در کلبه احزان بنشینند
چای بخورند و خوش باشند.

۳
تو هم
در سنت کوروش و ممد رضا
آرام بخواب
که سگان بیدارند و پارس بر می دارند

 
ماشاء الله به شیرین راد که علامه زاد

۱
اولا
لامصب
سکه دو رنگ را کجا می توان در خواب دید؟

۲
ثانیا من ـ زورت از سادگی چیست که جزو آرزوهای تو ست؟

۳
خریت؟

۴
خامیت؟

۵
دهاتیت؟

۶
ساده لوحی؟

۷
ما که ساده تر از ساده ایم

۸
کدام ملتی
بسان ما
عن گلاب کرده و مشتی مرده هفتصد کفن پوسانده را
با هلهله و دبدبه و کبکبه
به عنوان سرکرده خود انتخاب کرده است؟

۹
کدام خری
بسان ما
خم شده و داوطلبانه مشتی لاشخور جاکش شلاق به دست بی رحم را
داوطلبانه بر گرده خود نشانده
راه افتاده
و عرعر سر داده است؟

۱۰
ساده تر ازاین مگر می شود شد که ما شده ایم؟

۱۱
چی می خواهی از جان زبون ما؟

۱۲
در جهنم جماران
فرزانه های یکرنگ بی نیرنگ 
 را 
شقه شقه کرده اند و طعمه ددان خاوران نموده اند.

۱۳
مگر می شود
بدون تظاهر و تزویر و تقیه و ریا لحظه ای در این جهنم جماران و جمکران
زندگی کرد؟

۱۴
عقلت کجا ست
ای «ناقص العقل»
به قول علمای اعلام طویله جماران؟
 
اندکی اندر باب آزادی

۱
بنا بر قسمت اول این خرافه
پیش شرط کسب آزادی
کسب آزادی فکری است.

۲
حالا باید پرسید من ـ زور از آزادی فکری چیست؟

۳
ضمنا چگونه می توان به این کعبه آمال دست یافت؟

۴
بنا بر قسمت دوم این خرافه
وسعت تفکر هر کس = قفس معین او = انقیاد (نا آزادی) او

۵
حالا باید خری با خورجینی از تخیل آورد و ترفند لازم برای تعیین مساحت تفکر هر کس را پیدا کرد.

۶
آزادی چیست؟

۷
آزادی یعنی درک ضرورت 
(هگل)

۸
آزادی هر کس به اندازه شناخت او از جبر و یا ضرورت است.

۹
جبر و یا ضرورت چیست؟

۱۰
قوانین و قانونمندی عینی حاکم بر هر چیز = جبر و یا ضرورت مربوط به آن چیز

۱۱
آب تحت فشار جو در ۱۰۰ درجه سانتیگراد می جوشد
این حکم فیزیکی یعنی درک ضرورت مربوط به تحول کیفی آب
با
 کشف این قانون
 آدمی به لحاظ شناخت جبر یک درجه بالاتر می شود یعنی آزادتر می گردد.

۱۲
می توان گفت که هر شناختی
حتی فراگرفتن هر مفهومی (محتوای واژه ای) و یا حکمی (محتوای جمله ای، اندیشه ای) = کسب آزادی درخور ان شناخت و مفهوم و حکم
 
آفتابه جفتی چند؟

۱
آره.
ضجه را زجه نوشتن که
هنوز چیزی نیست.

۲
راحت
را
مشتی لاشخور بی همه چیز
راهت
می نویسند
و خیال می کنند که تازی زدایی کرده اند.

۳
حیوان ها نمی فهمند که راهت یعنی راه تو.

۴
خدا فقط آدم را خر و یا لاشخور نکند.

۵
کسب و کار هر ننه مرده ای شده
تخریب زبان بینوای فارسی
از اجامر کثافت جماران تا پانیسم های تهوع آور رنگارنگ
 

اندکی اندر باب استه تیک زبان بینوای فارسی

۱
ممنون.
در خود این موعظه غلط نویسی هایی هست:

۲
واژه ی «جزهای »
اصلا وجود ندارد.

۳
جزء وجود دارد.

۴
جمعش هم می شود: اجزاء (جزئی جمعش می شود جزئیات)

۵
جزء واژه عربی اهلی شده ای است.

۶
به همان سان که سگ و گربه و خر و گاو اهلی شده اند

۷
اجزاء و جزئیات هم به همین سان.
واژه های فارسی اند.

۸
بدترین ستم بر زبانی
تخریب استه تیک زبان
است.

۹
آنسان که واژه
از انرژی و نیور تهی می شود
و
لخت و سست و تهوع آور می گردد.

۱۰
واژه ی تحولات
را
برخی از طویله های سیاسی
تحول ها می نویسند و خیال می کنند که تازی زدایی کرده اند و شق القمر کرده اند.

۱۱
احزاب را حزب ها می نویسند و بر محتوای نیرومند و مستحکم واژه
آفتابه بر می دارند و خیال میکنند که هنر کرده اند.

۱۲
واژه ی طبقات
را
طبقه ها می نویسند و
نمی فهمند که طبقات با طبقه ها
به لحاظ محتوا و معنا و محل کاربست
از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

۱۳
از
طبقه ها
در مورد ساختمان های چند طبقه استفاده می شود

۱۴
طبقات برای گروه های جامعه ای کاربست دارد.

۱۵
وقتی هم که نوبت به نوشتن مثلا
مبارزه طبقاتی
برسد
آچمز می شوند

۱۶
برای اینکه مبارزه طبقاتی
را
دیگر نمی توانند مبارزه طبقه ای بنویسند و خرمن خنده خواننده را درو نکنند.
 
دولت بر سراپای ما می شاشد
و رسانه ها ادعا می کنند که باران می بارد.
 
هی غافل از قافله ستارگان خاموش خاوران

۱
در کجای مریخ
سیر و سفر می کنی
که
از فجایع زمین سرگردان این چنین فجیع بی خبری

۲
در جهان ما
چیزهای عزیزی وجود دارند
که
یادشان
حتی
آتش به دودمان روح و روان می افکند.

۳
چگونه می توان
چشم بر شط خون در عرش و فرش بست
و
الکی
خوش بود

خانه های عفاف
هم
در درون طویله
وهم
در برون طویله
مثلا در گرجستان و عمارات عرعری و بربری
یکی از دستاوردهای عنگلاب اسلامی است.


۱
امتعه جنسی حلال تر از خون خلق
هم
با کره
و
هم
بی کره
در این خانه ها
با
قیمت های ثابت و پیشاپیش تعیین شده
به
مؤمنین و متدینین
عرضه می شود.

۲
هدف اجامر جماران
توسعه دادن به قلمرو طویله اسلامی است

۳
این هنوز از نتایج سفر است
باش
تا اوج عشرتش برسد

 تفاوت طبیعت با جامعه

۱
ممنون از جرئت به هماندیشی با همنوع.

۲
جرئتی دیگر:
طبیعت فاقد سوبژکت است.
حق با شما ست.

۲
تحولات طبیعی بی نیاز از بود و نبود سوبژکت اند:

الف
زلزله بی اعتنا به این و آن رخ می دهد.

ب
باد بی اعتنا به بود و نبود بشر می وزد.

پ
برف و باران
بی اعتنا به بود و نبود طبقات جامعه می بارند.

۳
هر تحول بزرگ و کوچک در جامعه بشری
اما
بی اعتنا به فرماسیون اقتصادی
سوبژکت مند است.

۴
کشف بزرگ مارکس و تفاوت اساسی ماتریالیسم دیالک تیکی ـ تاریخی 
با 
همه ماتریالیسم های پیشین
همین است:
مفهوم مهم سوبژکتیویته
در
تزهایی راجع به فویرباخ

۵
سوبژکت جامعه
همیشه
دیالک تیکی از جزء و کل
فرد و جامعه
من و ما
تو و شما
او و آنها ست.
یا رب
چقدر فاصله دست و زبان است؟

۱
در حرف هر کاری شدنی و کردنی است.
در حرف و نه در عمل

۲
تریاک و هرویین
در مدت کوتاهی
اندام آدمی
را
به
عندام عادمی
مبدل می سازد.

۳
یعنی جانی در اندام آدمی
باقی نمی گذارد
تا
نثار جانان خر گشته و از فرط خریت برگشته کند.
 
ادامه دارد.
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر