۱۳۹۷ دی ۷, جمعه

سیری در مرثیه ابتهاج «طبری» در رثای احسان طبری (۲)

  
 تحلیل
از
میمحا نجار
 
هر چه با من بود و از من بود 
نیست
دست و دل تنگ است و آغوشم تهی است

صبرِ تلخم 
گر 
بر و باری
 نداد
هرگزم اندوه نومیدی مباد

پاره پاره 
 از 
تن خود 
می بُرم

آبی 
از 
خون دل خود 
می خورم

من در این بازی چه بردم؟ 
باختم
داشتم لعل دلی، 
انداختم

باخت ام،
 اما 
همی 
بُرد من
 است
بازی ئی زین دست 
در 
خوردِ من 
است

زندگانی چیست؟ 
پُر بالا و پست
راست 
همچون سرگذشت یوسف
 است

از 
دو پیراهن
 بلا آمد، پدید
راحت 
از 
پیراهنِ سوم 
رسید


گر چنین خون می رود از گُرده ام
دشنه ی دشنام دشمن 
خورده ام

سرو بالایی که می بالید،
 راست
روزگار کجرو اش 
خم کرد و کاست


وه چه سروی، با چه زیبی و فری
سروی
 از نازکدلی، 
نیلوفری

ای که چون خورشید بودی 
با شکوه
در
 غروب تو 
چه 
غمناک است،
 کوه

برگذشتی عمری از بالا و پست
تا چنین پیرانه سر رفتی ز دست

خوشه خوشه گرد کردی،
 ای شگفت
رهزن ات ناگه سرِ خرمن گرفت

توبه کردی 
زآنچه گفتی،
 ای حکیم
این حدیثی دردناک است 
از 
قدیم


توبه کردی 
گر چه می دانی،
 یقین
گفته و ناگفته 
می گردد زمین

تائبی
 گر ز آن 
که 
جامی زد به سنگ
توبه فرما 
را 
فزون تر باد، 
ننگ


شبچراغی 
 چون تو 
رشک آفتاب
چون شکستندت 
چنین خوار و خراب؟

چون تویی 
دیگر
 کجا آید به دست
بشکند دستی که این گوهر شکست

کاشکی خود مرده بودی،
 پیش ازین
تا نمی مردی چنین 
ای نازنین!

شوم بختی 
بین 
خدایا
 این
 منم
کآرزوی مرگ یاران می کنم

آن 
که 
از 
جان دوست تر 
می دارمش
با 
زبان تلخ 
می آزارمش

گرچه او خود زین ستم دلخونتر است
رنج او از رنج من افزونتر است.


آتشی 
مُرد
 و
 سرا 
پُر دود 
شد
ما 
زیان دیدیم 
و 
او 
نابود شد

آتشی خاموش شد 
در 
محبسی
درد آتش 
را 
چه می داند،
 کسی؟

او 
جهانی بود اندر خود نهان
چند و چون خویش 
به 
داند 
جهان

بس که نقش آرزو در جان گرفت
خود جهان آرزو گشت،
 آن شگفت

آن جهان خوبی و خیر بشر
آن جهان خالی از آزار و شر


خلقت او 
خود 
خطا بود از نخست
شیشه کی ماند به سنگستان،
 درست؟

جان نازآیین آن آیینه رنگ
چون کند 
با
 سیلی این 
سیل سنگ؟

از شکست او که خواهد طرف بست؟
تنگی دست جهان است،
 این شکست

پیش روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند، 
این کوری چرا؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر