جلالالدین محمد بلخی
معروف به مولوی
(۶۰۴ ـ ۶۷۲ ه. ق)
ویرایش و تحلیل
از
شین میم شین
دفتر اول
بخش نهم
فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
ای شده اندر سفر با صد رضا
خود به پای خویش تا سوء القضا
در خیالش، ملک و عز و مهتری
گفت عزرائیل رو آری بری.
چون رسید از راه آن مرد غریب
اندر آوردش به پیش شه،
طبیب
سوی شاهنشاه بردندش به ناز
تا بسوزد بر سر شمع طراز
شاه دید او را بسی تعظیم کرد
مخزن زر را بدو تسلیم کرد
پس حکیمش گفت،
کای سلطان مه
آن کنیزک را بدین خواجه بده
تا کنیزک در وصالش خوش شود
آب وصلش دفع آن آتش شود
شه بدو بخشید آن مه روی را
جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را
مدت شش ماه می راندند کام
تا به صحت آمد آن دختر، تمام
معنی تحت اللفظی:
زرگر با رضایت خاطر تام و تمام
داوطلبانه
به قتلگاه خود رفت.
به هوای ملک و عزت و مهتری،
رو به عزرائیل آورد.
وقتی وارد دربار شد، طبیب او را نزد شاه برد.
با عزت و احترام پیش شاه رفت تا بر سر شمع طراز (شهری در قزاقستان) بسوزد.
شاه ضمن تعظیم بر او،
مخزن زر
را
در اختیارش قرار داد.
حکیم به شاه گفت که کنیزک
را
هم
بسان مخزن زر
در اختیار او قرار دهد
تا
حال کنیزک در اثر وصل با زرگر خوش شود
و
آب وصل
به
خاموشی آتش عشق او
منجر شود.
شاه هم به پیشنهاد طبیب عمل کرد.
پس از شش ماه کنیز تندرست گشت.
در این بند از شعر مولانا
دیالک تیک ماده و روح
به شکل دیالک تیک نابسامانی جسمی و نابسامانی روحی و روانی
بسط و تعمیم یافته است:
در اثر درمان درد روحی و روانی،
درد جسمی کنیزک
درمان می شود.
عکس این هم اعتبار دارد:
تضعیف جسمی هم می تواند به تضعیف روحی و روانی منجر شود.
یکی از دلایل کمحوصلگی پیران،
ضعف جسمی
آنها ست.
مولانا
را
می توان
قرن ها قبل از تولد فروید و یونگ و غیره
از
پیشاهنگان روانپزشکی و روانکاوی
محسوب داشت.
بعد از آن از بهر او شربت بساخت
تا بخورد و پیش دختر می گداخت
چون ز رنجوری جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چونک زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود، عاقبت ننگی بود
کاش کان هم ننگ بودی یکسری
تا نرفتی بر وی آن بد داوری
خون دوید از چشم همچون جوی او
دشمن جان وی آمد، روی او
دشمن طاووس آمد پر او
ای بسی شه را بکشته فر او
معنی تحت اللفظی:
طبیب
پس از درمان درد کنیزک،
شربتی به خورد زرگر داد که به بیماری او منجر شد.
روی زرگر
در اثر بیماری
زشت شد و کنیزک نسبت به او بی علاقه گشت.
عشق به ظواهر،
عشق محسوب نمی شود
و
سرانجام رسوا می شود.
ای کاش عشق به رنگ و نگار چیزها هم ننگ محسوب می شد
تا
مورد قضاوت غلط قرار نگیرد.
(عشق نامیده نشود.)
زرگر
خون گریه کرد و زشتی رویش دشمن جانش گشت.
دشمن طاووس هم پر او ست.
به همان سان که دشمن بسیاری از سلاطین فرو شکوه آنها ست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر