۱۳۹۷ شهریور ۳۰, جمعه

ایدئولوژی تشیع «سرخ» در آئینه شعر معاصر (1)

 
علی محمد مؤدب (۱۳۵۵)
تحلیل واره ای
 از
 یدالله سلطان پور 

رادارها
کاری به کار مرغ های دریایی ندارند

حتی اگر آن ماهی
روح دخترکی باشد
که از هواپیمایی مسافربری
به آب افتاده باشد

از مرغ های دریایی
از ماهی ها
از پریان
از موج ها
که لجوجانه و کودک وار
سر به سینه ناو های غریبه می کوبند
بپرس و برایم بنویس:

«این آمریکا چیست؟»
عبدالحمید!
«که پشت همه دیوار های خانه ما
پشت دیوار های قصرشیرین و بندرعباس و تایباد
کمین کرده و با دوربین های هیز نظامی اش
شانه ها و گیسوهای درختان ما را دید می زند!»

«این آمریکا چیست؟»
عبدالحمید!
«که پنجره های رایانه شخصی من
ـ که چهارصد و هفتاد هزار تومان
بدهکارم کرده –
رو به او باز می شوند!»

«چیست این آمریکا؟

که بعضی ها با یک بغل ریش
از خدا نمی ترسند و از آمریکا می ترسند

درست است
که من بیشتر از تو
هواپیما سوار شده ام

اما تو بیشتر از من می فهمی
ناسلامتی تو هر صبح
در دودخانه ای وضو می گیری
که به دریا های آزاد می ریزد!»

محکم باش، مرد!
که دیروز دایی شدی و فردا بابا می شوی

ما برای گریه و تماشای غروب به دنیا نیامده ایم
در توضیحات شناسنامه همه ما نوشته اند:

«این دیوانه تا آمد
به دنیا خندید!»

حالا این چه وضعی است که من
پناه گرفته ام پشت میزی در میدان آرژانتین
در بن بست شانزدهم شرقی

و تو از راه رودخانه
به دریا می روی و می آیی
تا زیردریایی های آمریکایی
اشک هایت را بو نبرند

شوخی نکن،
عبدالحمید!

بی خیال غنی سازی آزمایشگاهی و صنعتی
نمی گذاریم حتی یکی از کلمه های مان را
به گوانتانامو ببرند:

آخر ما به زبانی نفس می کشیم
که یکی از لغاتش
عاشورا ست

نه عربی
نه فارسی
به زبان ذوالفقار حیدر کرار
به زبان خون مطهر حسین

خیالاتی شده اند
کاندولیزا و جورج

اینجا صحنه بازی رایانه ای نیست
اینجا ایران است:

که بندرعباسش پرتغالی ها را چلانده
و بوشهرش انگلیسی ها را

در تبریزش روس ها یخ کرده اند
و در خرمشهرش
عراقی ها عرق

مگر نه موش های کور مغول
حتی گربه های ما را جویدند؟

پس چگونه است
که ایران هنوز شیر است؟

و منگل ها
حتی یکبار هم به جام جهانی نرفته اند؟

چگونه در برابر بیانیه های شورای امنیت سجده کنیم؟
ما همانانیم
که قرآن را گرفتیم و بوسیدیم
اما دستان مطلای خلیفه ها را بریدیم

بی خیال کدوها
که کشتی ها و هواپیماها
به دوبی و کانادا می برند
بی خیال گلابی های گندیده

قلمت را بردار و از کبوتر ها بنویس
از ماسه های متبرک ساحل

ما برای گریه و تماشای غروب
به دنیا نیامده ایم
و برای شنیدن اخبارBBC   و CNN

به دنیا نیامده ایم
تا چرندیات فوکویاما را ترجمه کنیم

صبح نزدیک است و امت واحده باید طلوع کند
بلند شو،
عبدالحمید!

و از چهره سرخ سیب های لبنان بخوان:
«الا ان حزب الله هم الغالبون!»

پایان
 
تلاش برای تحلیل شعر
 
پس از سال ها دوری و دیری، تصادفا با اشعار برخی از شعرای ایران آشنا شدیم که بوی تشیع «سرخ» با خود دارند
و 
تصادفا 
تصمیم به تحلیل محتوای ایدئولوژیکی این اشعار گرفتیم.

شاید دریچه ای هر چند کوچک برای شناخت دقیقتر روح جامعه و جهان باز شود.
  
فرم این شعر فرق چندانی با فرم اشعار شعرای دیگر ندارد.
این شعر از استحکام فرمال ستایش انگیزی برخوردار است.
تسلط شاعر به کلام ستودنی است و توان تفکر او نیز به همین سان.
این شعر در مقایسه با اشعاری که از اکثر شعرای معاصر ایران می بینیم، از کیفیت بمراتب بهتری برخوردار است.
از سراپای این شعر اصالت می ریزد.
رد پای کمتر شاعری از شعرای بزرگ معاصر در آن به چشم می خورد.
زبان شاعر زبانی طبیعی و توده ای است.
ساده ترین اعضای جامعه بدون کمترین مشقتی می توانند به منظور شاعر پی ببرند.
چنین انتظاری از شعرای معاصر متعلق به «تشیع» سرخ نداشتیم.
مشاهده این همه توسعه تخیلی ـ عاطفی ـ هنری در شعرای معاصر ایران فقط می تواند شادی بخش باشد.

۱
رادارها
کاری به کار مرغ های دریایی ندارند
  
این شعر نامه واره ای است به عبدالحمید که گویا مسئولیت کنترل رادارهای مرزی را به عهده دارد.

شاعر این نکته را پیشاپیش خاطرنشان می شود که پرواز مرغ های دریائی از سوی رادارها کشف و ابلاغ نمی شود، با ورود هواپیماهای دشمن عوضی گرفته نمی شود.

چرا شاعر با این حقیقت امر نامه پیچیده در شولای شعر خود را آغاز می کند؟
  
۲
حتی اگر آن ماهی
روح دخترکی باشد
که از هواپیمایی مسافربری
به آب افتاده باشد

از مرغ های دریایی
از ماهی ها
از پریان
از موج ها
که لجوجانه و کودک وار
سر به سینه ناو های غریبه می کوبند
بپرس و برایم بنویس:

پاسخ پرسش ما در هیمن حکم شاعر داده می شود:
عبدالحمید باید با مرغ های دریا به گفتگو بنشیند و برای سؤال شاعر پاسخ بجوید.
درایت خارق العاده شاعر در همین حکم نمایان می گردد:
هنوز شعر شروع نشده که انبوهی از اطلاعات ارزشمند در اختیار خواننده شعر گذاشته می شود:

۳
حتی اگر آن ماهی
روح دخترکی باشد
که از هواپیمایی مسافربری
به آب افتاده باشد
 
شاعر در این بند شعر به شلیک زیردریائی امریکائی بر هواپیمای مسافربری ایران و اعدام همه سرنشینان آن اشاره می کند و با عاطفه پدری دردمند، دخترکی را از میان سرنشینان هواپیما برجسته و عمده می کند که روحش به آب می افتد و هیئت ماهی کوچکی را به خود می گیرد.

خود این گزینش نه فقط از لیاقت استه تیکی شاعر پرده برمی دارد، بلکه علاوه بر آن از عاطفه مندی ژرف او به هم میهنان بی گناهش.

۴
از مرغ های دریایی
از ماهی ها
از پریان
از موج ها
که لجوجانه و کودک وار
سر به سینه ناو های غریبه می کوبند
بپرس و برایم بنویس:
 
در این بند شعر برخی از عناصر و موجودات واقعی و افسانه ای دریا برجسته می شوند:
مرغ دریائی، ماهی ها، پریان و موج ها.

شاعر همزمان موج ها را به کودکانی تشبیه می کند که لجوجانه سر بر سینه ناوهای غریبه می کوبند.
چنین تصویر و تصویر استه تیکی بی نظیری از موج زیبائی خارق العاده ای به شعر می بخشد و سیلی از عاطفه انسانی در شعور خواننده جاری می سازد.
بدین طریق است که موج کاراکتر انسانی جدیدی کسب می کند و دوست داشتنی تر جلوه می کند.
همین عناصر نادر از بلوغ هنری، احساسی، فکری و عاطفی شاعر پرده برمی دارد.
انتخاب صفت «لجوج» برای کودک موج انتخابی احتمالا آگاهانه است و از روحیه پیکارجوی شاعر حکایت می کند:
حتی کودکان این سرزمین در مقابل دشمن متجاوز تن به کرنش و تسلیم نخواهند داد!

۵ 
«این آمریکا چیست؟»
عبدالحمید!
«که پشت همه دیوار های خانه ما
پشت دیوار های قصرشیرین و بندرعباس و تایباد
کمین کرده و با دوربین های هیز نظامی اش
شانه ها و گیسوهای درختان ما را دید می زند!»

پرسش شاعر از عبدالحمید راداربان اکنون به زبان جاری می شود:
چیستائی امپریالیسم امریکا!

امپریالیسمی خون آشام که پشت دیوارهای خانه خلق هیا جهان کمین می کند و به گردآوری اطلاعات اجتماعی، نظامی، سیاسی و فرهنگی می پردازد.
سرشت میهن پرستانه این بند شعر غیرقابل انکار است!

۶
«این آمریکا چیست؟»
عبدالحمید!
«که پنجره های رایانه شخصی من
ـ که چهارصد و هفتاد هزار تومان
بدهکارم کرده –
رو به او باز می شوند!»
 
در این بند شعر نیز اطلاعات ارزنده ای در زمینه امپریالیسم امریکا در اختیار خواننده و یا شنونده شعر نهاده می شود:
بهتر از این نمی توان از امپریالیسم رسانه ای، خبری، فرهنگی پرده برداشت.

آنچه به زبان ساده و دور از هر گونه واژه بازی روشنفکرانه بر زبان می آید، از ارزش و اهمیت غول آسائی برخوردار است.
جالب تر اما اشاره شاعر به «چهارصد و هفتاد هزار تومان» بدهی خویش بابت خرید کامپیوتر است.
شاعر بی کمترین تردیدی نان خود را از زور بازوی خود می خورد و نه از قبل کار غیر.
او با فروتنی و صمیمیتی دشورای زیست را به دوستش خبر می دهد و بطور غیر مستقیم جامعه طبقاتی خشن بی دورنما و بحران زده را به نقد می کشد.
این دومین شعری است که ما از ایشان می خوانیم.
در شعر پیشین نیز ما با دیالک تیکی از انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی روبرو بوده ایم:

  تو مثل خدائی محمدعلی

تو رفتي
باقرِ بي‌ بي زهرا رفت
حسينِ عمو رفت
حسنِ عمو رفت
امّا هيچ اتفّاق مهمّي نيفتاد!
.....
 
 به ياد تو نبودم
  وقتي در پارك ‌هاي تهران
  شعر مي ‌خواندم براي دختران

به ياد تو نبودم
وقتي در هتل آزادي

ملخ دريايي مي‌خوردم
با شاعران عرب
  و از آرمان قدس حرف مي ‌زدند

  به ياد تو نبودم
در اتوبوس‌هاي جمالزاده ـ تجريش
  وقتي نيازمندي ‌هاي روزنامه‌ها را
  مرور مي ‌‌كردم

  حتّي گاهي
  مادرت
  از ياد مي‌ برد تو را
  در صف‌ هاي شلوغ نانوايي ‌هاي گلشهر

  مي‌بيني
  بعد از تو هيچ اتّفاق مهمّي نيفتاد!

  داريم همان‌ جور زندگي مي‌ كنيم
  دارند همين ‌جور مي‌ ميرند!
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر