۱۳۹۷ مهر ۲, دوشنبه

تأملی در زمینه اعدام در فرم های متنوع آن (۸)



تأملی 
از
میمحا نجار

 
ای جلاد ننگت باد
(هوشنگ ابتهاج)
(رشت، ۱۳۳۱) 



بشنو ای جلاد،
می خروشد خشم در شیپور،
می کوبد غضب بر طبل،
هر طرف سر می کشد عصیان
و 
درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده می شود طوفان.

بشنو ای جلاد،
و 
مپوشان چهره با دستان خون آلود!
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم.
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر.
و 
به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر «مرده باد» خلق کیفرخواه.
و 
به جا مانده است از خون شهیدان
بر سواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد:
ای جلاد،
ننگت باد!
این آخرین بند شعر هوشنگ ابتهاج جوان است.
۱
بشنو ای جلاد،
می خروشد خشم در شیپور،
می کوبد غضب بر طبل،
هر طرف سر می کشد عصیان
و 
درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده می شود طوفان.
 
نتیجه ترور توده توسط طبقه حاکمه
را
شاعر
در این بند شعر 
تئوریزه و پوئه تیزه می کند:

شاعر 
خشم را آنتروپومورفیزه می کند.
انسان واره تصور و تصویر می کند.
در 
هیئت شیپور زنی در سپاه توده 
تجسم می بخشد.

غضب
(قهر)
را
شاعر
به مثابه طبال در سپاه توده تصور و تصویر می کند.

عصیان
را
شاعر
در هیئت اسب سرکش بی تابی
تصور و تصویر می کند.

خشم خونین خلق
را
شاعر
به 
بستری تشبیه می کند
که
در آن، طوفان تولد می یابد.

اگر سایه فقط همین شعر را سروده بود،
کافی بود
تا
به شاعریت او ایمان بیاورند.

ضمنا
به احترام رئالیسم سایه کلاه از سر بردارند.

۲

بشنو ای جلاد،
می خروشد خشم در شیپور،
می کوبد غضب بر طبل،
هر طرف سر می کشد عصیان
و 
درونِ بسترِ خونینِ خشمِ خلق
زاده می شود طوفان.
رئالیسم سایه
البته
با توجه به فرم و ساختار شعر مطرح است
و
نه
با توجه به معنی معرفتی - نظری اش.
ترور
حتما نباید به تولد طوفان منجر شود.
شاعر جوان هم قصدش 
هجوم بر طبقه حاکمه خونریز است و نه چالش فکری و نظری با آن.
سایه
به زبان سیاوش
هیزم می نهد در آتشدان.
هیزمی از عشق و عاطفه و امید و احساس.
شاعر
بر شیپور رزم می دمد با شعر.
۲
بشنو ای جلاد،
و 
مپوشان چهره با دستان خون آلود!
  این بدان معنی است
که
 طبقه حاکمه
پس از ترور خلق
رد گم کرده است
و
ترور
را
به
گردن این و آن انداخته است.
ترفند طبقه حاکمه
هم
همیشه همین است:
فرمان و فتوا به ترور 
بعد
 انداختن مسئولیت آن به گردن این و آن.
در غرب امپریالیستی به گردن مأمور معذوری می اندازند.
اگر فشار توده ای بیش از حد معمول گردد،
طبقه حاکمه
چند سرباز و پاسبان را در ملأ عام محاکمه و محکوم و اعدام هم می کند 
تا خشم خلق فروکش کند
و
بر 
طبقه حاکم و حاکمیت طبقاتی اش لطمه ای وارد نیاید.
محمد رضا شاه
بهترین یاران خود
را
حتی
 فدا کرد.
۳
می شناسندت به صد نقش و نشان مردم.
می درخشد زیر برق چکمه های تو
لکه های خون دامنگیر.
 
سایه جوان
ترفند طبقه حاکمه
را
افشا می کند:
اولا 
مردم 
در قاموس شاعر
خر نیستند و با توجه به هزار نقش و نشان
ماهیت جلاد
را 
کشف کرده اند.
ثانیا
لکه های خون دامنگیر
زیر واکس چکمه های برق اندازی شده جلاد 
هنوز می درخشند.
شاعر جوان
دیالک تیکی از ماده و روح
را
به شکل دیالک تیک  لکه های خون افشاگر و نقش و نشان شناسی مردم  بسط و تعمیم می دهد.
خیلی زیبا ست.
۴ 
و 
به کوه و دشت پیچیده ست
نام ننگین تو با هر «مرده باد» خلق کیفرخواه.
شناخت خلق
جامعه شعار پوشیده است:
روح (شعور) جامه مادی کلام در بر کرده است.
شعور
شعار
شده است.
مرگ بر جلاد
شده است.
این 
به معنی مادیت یابی روح است.
این
به معنی جمله واره گشتن
اندیشه 
است.
۵
و 
به جا مانده است از خون شهیدان
بر سواد سنگ فرش راه
نقش یک فریاد:
ای جلاد،
ننگت باد!
 

این بند آخر این شعر سایه است
و
وارونه مضمونی بند قبلی آن است:
اینجا
ماده
(خون شهدا)
روحیت
 کسب کرده است.
(اندیشه شده است، فریاد مرگ بر جلاد شده است)
در بند قبلی
روح
مادیت 
کسب کرده بود.
خیلی رئالیستی و راسیونالیستی است.
پایان
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر