۱۳۹۷ مهر ۵, پنجشنبه

تأملی در افکار هفتگانه ی همنوعی (۲)


۱
باشد که باهم باشیم
 بدون تصاحب یکدیگر
 
همبایی عاری از چیزوارگی 
(تصاحب )
راه حل حریف  به مسئله
است.
 
راه حل برای کدام مسئله؟
 
۲
باشد که باهم باشیم
 بدون تصاحب یکدیگر
 
برای پیدا کردن پاسخ به این پرسش
باید با مفهوم عشق آشنا شد:
 
عشق کسی به دیگری
موجب تشکیل احساس نیرومندی از مالکیت نسبت به معشوق
می شود.
 
حریف
نمی خواهد که عاشقش او را تصاحب کند.
 
احساس تصاحب 
حریف 
را
می آزارد.
 
این 
اما به چه معنی  و به چه دلیل است؟
 
۳
باشد که باهم باشیم
 بدون تصاحب یکدیگر
 
این
به این دلیل است
که
عشق
رابطه به معنی حقیقی کلمه نیست.
 
رابطه
اصولا
دو جانبه
 است.
متقابل
 است.
 
عشق
اما
یکطرفه است.
 
عاشق
است
که
چه بسا
بی آنکه بخواهد و یا بداند
در دام عشق همنوعی گرفتار می آید:
 
دل می رود ز دستش
 
دیالک تیک عجیبی 
به همین دلیل
به کار می افتد:
 
عاشق
بسان معتادی 
وابسته به معشوق می شود.
 
نمی تواند از معشوق دل برکند.
 
معشوق
را
به جنون می کشد.
 
دست خود عاشق هم نیست:
قوه جاذبه ی طبیعی ـ غریزی نیرومندی
عاشق
را
به سوی معشوق می کشد.
 
معشوقی
 که 
کمترین علاقه ای به او ندارد.
 
معشوقی
که
خود
در جست و جوی معشوق خاص خویش است.

همین دیالک تیک عشق و نفرت
(عشق عاشق و نفرت معشوق)
همین دیالک تیک نیاز و راز و ناز
آتش عشق عاشق را تیزتر و شعله ور می سازد.
 
۴
باشد که باهم باشیم
 بدون تصاحب یکدیگر
 
حریف
اما
هنوز 
معشوق خود
را
پیدا نکرده است.
 
عشق
را
نمی توان سفارش داد.
 
عشق مثل زلزله است.
 
عشق
 بی آنکه خبر کند، 
 با پای خود می آید.
 
همه چیز را در هم می کوبد.
 
ویرانه ای از جسم و روح و روان
باقی می گذارد
و
با
پای خود
گورش را گم می کند و می رود.
 
حریف
هم 
زمین شناس
و 
هم
زلزله شناس است.
 
  می داند که زلزله هر آن می تواند غافلگیرش کند.
 
اما
از عاشق خویش نیز نمی خواهد و یا نمی تواند صرفنظر کند.
 
به همین دلیل
ضمن برقراری پیوند همبایی با عاشق،
در صدد حفظ آزادی خویش است
برای استقبال از زلزله ناگهانی.
 
حریف
هم خدا را می خواهد و هم خرما را.
 
چون
از 
سویی
به خرما نیاز دارد
و
از 
سوی دیگر
خدا
را
می جوید.
 
ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر