۱۳۹۶ خرداد ۱۴, یکشنبه

دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (543)

 
 
پروفسور دکتر فریدریش تومبرگ  
(۱۹۳۲)  
  
فصل یازدهم اتیک (اخلاق)  
برگردان شین میم شین
    
پیشکش  
به  خاطره خروشان
 

 
سرهنگ سیامک      
 
بخش دوم 
مورالیسم سوبژکتیویستی
(اخلاقگرایی مبتنی بر ذهنگرایی)
قسمت سوم


ژان پل سارتر
(۱۹۰۵ ـ ۱۹۸۰)

۱
·      ژان پل سارتر به مثابه فیلسوف و ادیب در آن واحد، راه سلسله ای از روشنفکران بورژوایی فرانسه از قبیل ولتر و امیل زولا را تداوم می بخشد که از نشان دادن اگزیستانس خود ابایی نداشتند، اگر می خواستند به مبارزه بر ضد حق کشی هایی که در جامعه و سیاست تجربه کرده بودند، بپردازند. 

۲
·      در قرن بیستم، ورود طبقه کارگر به میدان مبارزه بر ضد حق کشی های استثماری کاپیتالیستی، دیگر قابل کتمان نبود.
·      طبقه کارگری که مبارزه انقلابی اش را با تکیه بر تئوری انقلابی خاص خود استدلال و اثبات می کرد.

۳
·      اما به دانش تجربی بی واسطه حاصل از مقاومت مشترک در مقابل فاشیسم نیاز بود که ژان پل سارتر هم از خود به کمونیست ها و بینش مارکسیستی تمایل نشان می داد. 

۴
·      ژان پل سارتر در کارگران، طبقه ای را می دید که در اثر سیطره کاپیتالیسم، از خود بیگانه گشته و برای کسب ازادی باید شیوه تولید کاپیتالیستی را نفی کند. 

۵
·      بر کسی پوشیده نمانده بود که گروه های اجتماعی دیگر، از آنجمله روشنفکران که ژان پل سارتر هم خود را جزو آنان می دانست، دچار همین از خود بیگانگی گشته اند. 

۶
·      این بدان معنی بود که انقلاب پرولتری، به نفع آنان نیز بود. 

۷
·      آنچه که ژان پل سارتر نمی دانست، این حقیقت امر بود که طبقه کارگر فقط ستمدیده ترین طبقه اجتماعی نیست که بطور عینی قادر به انجام انقلاب اجتماعی باشد.
·      طبقه کارگر ضمنا نیروی مولد تعیین کننده در جامعه کاپیتالیستی است و با طرز اگزیستانس خود در تولید اجتماعی، نطفه جامعه نوین محسوب می شود و جامعه نوین فقط می تواند از همین طبقه کارگر ناشی شود و لذا فقط در این هسته می توان طبقه کارگر به خودمختاری (استقلال نظری و عملی) رسیده را دید.

۸
·      ژان پل سارتر خیلی دلش می خواست که با طبقه کارگر تا آنجا همرأیی کند که در اثر عمل مشترک، به رهایی خودش از «از خود بیگانگی» منجر شود و هر گاه این عمل مشترک و یا امکان این عمل مشترک با طبقه کارگر در بین نباشد، خود را «آزاد» می دید که از طبقه کارگر ببرد و یار جدیدی بجوید.

۹
·      عجز ژان پل سارتر در شناخت واقعیت اجتماعی عینی در تشخص (مشخصیت) تاریخی ـ معین مادی اش، به این دلیل بود که نمی توانست خود را از چنگ تضاد بنیادی بیرون کشد.
·      تضاد بنیادی ئی که او را به فیلسوف گشتن و مشخصا به فیلسوف اگزیستانس گشتن سوق داده بود:
·      ژان پل سارتر متعلق به طبقه بورژوازی بود.
·      ولی خیلی زود از طبقه خود بریده بود.
·      برای اینکه با آنتاگونیسم (تضاد آشتی ناپذیر) اگزیستانس بورژوایی مشکل داشت و از درون بر ضد آن برخاسته بود.

۱۰
·      تجریه فاشیسم به  ژان پل سارتر نشان داده بود که بورژوازی، اگر اگزیستانس (حیات) خود را در خطر ببیند، حاضر به تبدیل جامعه به بدترین وحشت آباد توحش و بربریت است تا به سرکوب ریشه ای، خشن و خونین طبقه کارگر انقلابی نایل آید.

۱۱
·      آنتاگونیسم طبقاتی که ژان پل سارتر برای قطعیت مبارزه  نیاز داشت، او را در رابطه با طبقه بورژوازی به خود مشغول نمی داشت.
·      مسئله برای ژان پل سارتر، تأثیر مخرب آنتاگونیسم طبقاتی بر جوهر اخلاقی بود.
·      به عبارت دیگر گشتاور افشاگر این تجزیه و زوال جوهر اخلاقی بود.

۱۲
·      به دلیل داشتن منشاء طبقاتی بورژوایی، جهان بطور کلی برای ژان پل سارتر  به معنی جهان بورژوایی بود.
·      او بعدها اگر می خواست، می توانست با بینش فلسفی اش وداع گوید که بنا بر آن، سقوط بورژوازی را به معنی ورشکست کل بشریت قلمداد کرده بود.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر