۱۳۹۶ خرداد ۱۶, سه‌شنبه

تأملی در مقوله عشق (۴۷)




تحلیلی
از
 ربابه نون 
   
اینسترومنتالیزاسیون عشق 
(ابزارسازی از عشق)  
به نیات ایده ئولوژیکی

سعدی
 

تو را سری است که با ما فرو نمی‌آید
مرا دلی که صبوری از او نمی‌آید

کدام دیده به روی تو باز شد، همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی‌آید

جز این قدر نتوان گفت، بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی‌آید

چه جور  کز خم چوگان زلف مشکینت
بر اوفتاده ی مسکین چو گو نمی‌آید

اگر هزار گزند آید از تو بر دل ریش
بد از من است که گوی ام نکو نمی‌آید

گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفت و گو نمی‌آید،
گمان برند که در عودسوز سینه من
بمرد آتش معنی که بو نمی‌آید

چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست
چه مجلس است کز او های و هو نمی‌آید

به شیر بود
 مگر شور عشق 
سعدی
 را
که پیر گشت و تغیر در او نمی‌آید

پایان
سعدی در این غزل و در غزلیات و حکایات بوستان و گلستان،
عشق 
را 
به نیات ایده ئولوژیکی 
اینسترومنتالیزه 
می کند:

ما 
برای نشان دادن این تحریف ایده ئولوژیکی عشق
به تحلیل این غزل شیخ می پردازیم:

۱
تو
را
 سری 
است
 که
 با ما فرو نمی‌آید
مرا 
دلی
 که 
صبوری از او نمی‌آید

معنی تحت اللفظی:
تو 
سری داری که در مقابل ما خم نمی شود
و 
ما 
دلی داریم که به صبوری تن در نمی دهد.

سعدی در این بیت غزل،
دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دیالک تیک ما و تو بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن معشوق (تو) قلمداد می کند.

۲
سؤال اول این است که عاشق بیش از یک فرد است.
چرا نه مفرد،  بلکه جمع است؟

شاید حریفی بگوید:
این بسته به منطق شعر است و حتما نباید چنین باشد.

بعید هم نیست.

۳
شاید دلیل شیخ این باشد که معشوق محبوب العموم است.
همه عاشق شیدای معشوق اند.

۴
اگر چنین باشد،
سؤال این خواهد بود که چرا و به چه دلیل
همه از دم دلباخته معشوق اند؟

۵
شاید به این دلیل باشد که معشوق مظهر حسن محض است.
کعبه آمال است.

بر منکرش لعنت، ولی چرا و به چه دلیل
معشوق در همه غزلیات شیخ و خواجه
موجودی ماورای انسانی جا زده می شود.

معشوق
اگر آدم باشد،
بی اعتنا به تعلقات طبقاتی اش،
باید دیالک تیکی از حسن و عیب باشد و نه حسن محض.

۶
شاید دلیلش این باشد
که 
عشق موجب نسیان عیب معشوق و مطلق گشتن حسن او می شود.

عاشق
بنا بر منطق غیر منطقی عشق
فقط حسن معشوق را می بیند و حتی بر حسن معشوق
به طرز سوبژکتیو
می افزاید.

باید در روند تحلیل غزل
 ببینیم که قضیه از چه قرار است.

۷
تو
 را
 سری 
است
 که
 با ما فرو نمی‌آید
مرا 
دلی
 که 
صبوری از او نمی‌آید

سعدی در این بیت
ضمنا
دیالک تیک سر و دل 
را 
توسعه می دهد:
سر معشوق مظهر اگوئیسم است و پیش خیل عشاق خم نمی شود.

اکنون
 از خصوصیات اخلاقی معشوق پرده بر می افتد.
معشوق فردی مغرور، خودخواه، از خود راضی و بی نزاکت است.
حتی
حاضر به احترام سطحی و صوری به عشاق خود نیست،
چه رسد به دیگر اعضای جامعه.

سؤال
اکنون این است که این مشخصه اخلاقی حاکی از کدامین تعلقات طبقاتی است؟

۸
تو 
را
 سری 
است
 که
 با ما فرو نمی‌آید
مرا 
دلی
 که 
صبوری از او نمی‌آید

دختری و یا پسری 
که در خانوداده رعیتی و یا عمله ای
 بزرگ شده است، 
خصوصیات اخلاقی دیگری دارد.

سر به زیر است و نه سر به هوا.
بسان خر که سر به زیر است.
یکی از تفاوت های «اخلاقی» خر با اسب همین است.
ضمنا
یکی از تفاوت های درختان میوه با سرو همین است.
درختان میوه
هرچه باردار تر باشند،
به همان میزان، سر به زیر تر اند.

سرو بی بار است که سر به هوا ست.

۹
تو 
را
 سری 
است
 که
 با ما فرو نمی‌آید
مرا 
دلی
 که 
صبوری از او نمی‌آید

مشخصه قطب دیگر دیالک تیک دل و سر 
بی صبری دل است.

این بدان معنی است که معشوق، هرچه بی اعتناتر باشد، عشاق به همان میزان، بی تاب تر اند.

سؤال
اکنون این است که این خیل عشاق بی تاب و بی قرار کیستند؟

ضمنا
چگونه می توان نسبت به معشوقی که محل سگ به عشاق نمی گذارد، دلی بی صبر و بی تاب داشت؟

آدم،
در هر صورت
آدم است.
مغز خر نخورده که عاشق کسی باشد که برایش تره حتی خرد نمی کند.

شاید
دلیلش این باشد که عشق پدیده ای راسیونال (عقلی) نیست.
آدم 
می تواند بی اعتنا به فرامین عقل
عاشق شکنجه گر خود
حتی 
باشد.

۱۰
تو 
را
 سری 
است
 که
 با ما فرو نمی‌آید
مرا 
دلی
 که 
صبوری از او نمی‌ آید

شاید
ولی اینجا سخن از یکی و یا دو تا عاشق نیست.

اینجا سخن از خیل عشاق است.
عشق خودپو 
نسبت به معشوق نر و یا ماده ای
با شرایط مادی و روحی و روانی باریک تر از مو
(شرایط ژنه تیکی، اتیکی، استه تیکی، غریزی، احساسی، عاطفی، فکری و غیره)
مشروط می شود.

به همین دلیل
  فرد واحدی
هر چقدر هم تو دل برو باشد،
نمی تواند خیلی از عشاق به دنبال کشد.

سؤال 
این است که این معشوق خارق العاده و بی همتا و همه پسند
کیست؟

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر