محمد زهری
(1305 ـ 1373)
... و تتمه
( ۱۳۴۸)
·
مرا شکسته گیر
·
دریچه ی مرا به روی شهر آهن و
غبار و دود
·
بسته گیر
·
بهار اگر چه مومیایی است
·
مرا شکسته ی شکسته گیر
·
زلال برکه ها که آینه است،
·
برای آسمان و آفتاب
·
برای بید
·
برای بادبادک رها به
دست باد،
·
نمی پذیرد آشنای درد را
·
و مرد را
·
که همچو مور خسته، باز
در تلاش دانه است.
·
مرا ندیده گیر
·
مرا ندیده ی ندیده گیر
·
ز بسکه راه ِ رفته
·
رفته ام،
·
ز بسکه حرف ِ گفته،
·
گفته ام،
·
دگر به هیچ راه و
·
هیچ حرف
·
نشان ِ باورم نمانده است
·
دگر چون آدمک،
·
نیاز من به عقل کار ساز نیست
·
اتاق های بسته،
·
تنگ کرده است
·
به چشم من،
·
زمین و
·
آسمان باز را
·
چه سال ها که آمد و
·
گذشت
·
بهار ها،
·
بهار ها،
بهارها
بهارها
·
که این اسیر وجه بامداد
·
ـ چو کرم کور –
·
خبر نگشت.
پایان
ویرایش از تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر