اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
راه توده
ویرایش از شین میم شین
12
قیام بهرام چوبین
ادامه
31
·
اینجا دیگر می توان با آن کسانی
که فردوسی را «ناقل امینی» می دانند، موافق بود.
·
بهرام چوبین فردوسی، همان
شخصیتی را دارد که فردوسی می پسندد.
·
در روش بهرام، بینش سیاسی
فردوسی انعکاس می یابد.
32
·
ثعالبی نیز داستان بهرام را
آورده و در مواردی به روایت فردوسی نزدیک است.
·
به نظر ما این نزدیکی تطابق و
یا تشابه به دلیل مأخذ واحد نیست و نمی تواند باشد.
·
باور نکردنی است اگر تصور کنیم
که ثعالبی هم دنبال همان مرزبان هری رفته و از او داستان بهرام را شنیده است.
·
باید احتمال داد که ثعالبی
شاهنامه فردوسی را در اختیار داشته و بخشی از آن را که به گاو و گوسفد دربار غزنوی
بر نمی خورده، خلاصه و ثبت کرده است.
33
·
اگر این حدس درست باشد، مقایسه
ثعالبی و فردوسی در روایت داستان بهرام اهمیت بیشتری کسب می کند.
·
در شاهنامه سرپیچی بهرام چوبین
از فرمان هرمز بسیار زودتر آغاز می شود.
·
بهرام پس از گزینش دوازده هزار
سپاهی به جنگ ترکان می رود.
·
درباریان که شایستگی بهرام را
دیده اند، هرمز را از او می ترسانند.
34
·
موبد خطاب به هرمز در باره
بهرام چنین می گوید:
بدو (به هرمز) گفت
موبد که جاوید زی
که خــود جــاودان
زندگی را ســـزی
بـدیــن بــرز و
بــالای ایــن پـهلــوان
بـدیــن تیــزگفتـــــار
روشــــن روان
نبــاشـــــد مگـــر
شـــاد و پیروزگـــر
وز او دشــــــمـن
شــــاه زیـــر و زبـــر
بـتــــرســـم که او
هــم به فــرجام کار
بـپــیــچــد ســر
از شـــاهپروردگـار
هـمی در ســـخن بـس
دلیــــری نمـود
بـه گــفتــار با
شــــاه شـــــیـری نمـود
35
·
هرمز جاسوس به اردوی بهرام می
فرستد و او با مشاهده اعتماد بنفس بهرام به این نتیجه می رسد که او از فرمان شاه
سر خواهد پیچید:
چنین گفت، کایـن
مـرد پیـروز بخت
بیـابد به فــرجـام
ز این رنــج تخـت
از آن پـس چو کام دل
آرد به مشـت
بپیچد سر از شاه و
گـردد درشت
36
·
هرمز از شنیدن این خبر به حال
مرگ می افتد و چون مردی فرومایه و خدعه گر است، به جای اینکه به مبارزه رو یا روی بهرام
بشتابد، خدعه می کند و از بهرام می خواهد که از راه برگردد تا در خلوت مطالبی را
به او بگوید.
·
اما بهرام سرپیچی می کند و
برنمی گردد:
چنین داد پاســخ که
لشـکر ز راه
نخــواننــد بـاز،
ای خردمنـدشــاه
ز ره باز گشــتـن
بـد آیـد به فـــال
به نیرو شود ز این
سخن بد سگال
37
·
به این ترتیب مقابله بهرام و
هرمز آغاز می شود:
·
در یک سو بزرگواری و مردانگی
است و در سوی دیگر، فرومایگی و نیرنگ و
پستی.
38
·
فردوسی داستان را طوری می آورد
که خواننده به بهرام حق بدهد که علیه هرمز به پا خیزد.
·
بهرام بر ساوه - شاه ترکان -
پیروز می شود و خطر بزرگی را که کشور را تهدید می کرد، از میان می برد و خبر
پیروزی را به هرمز می فرستد.
·
اما هرمز نگران بهرام است.
·
او با دبیر خود ـ آئین گشسب ـ
مشورت می کند:
·
به آئین گشسب آن
زمان شاه گفت
که با او بــدش
آشــکار و نهـفــت
که چون بینی این کار
چوبینـه را
به مــردی بـکار
آورد کــیــنه را
چنین گفت آئیـن
گشســب دبـیـــر،
که ای شــاه روشندل
و یادگیــر
به سـوری که دسـتانش
(نغمه سرا) چوبین بود
چنان دان که خوانش
نو آئین بود
ز گفــتار او شـــاه
شــد بد گمـــان
روانـش پر اندیشـه
بد یک زمان
39
·
نگرانی و ترس از بهرام، هرمز
فرومایه را به اتحاد با بقایای ترکان علیه بهرام می کشاند.
·
او از پرموده - شاه شکست خورده
ترکان- چنان استقبالی می کند که خود پرموده جیرت زده می شود:
·
هرمز:
به خـاقان چین گفت
کـز بهر من
بسی رنج دیدی تو از
شــهر من
نشسته بیـازید و
دستش گـرفـت
از او ماند پـرمـوده
اندر شگـفـت
40
·
هرمز درعوض از بهرام بهانه می
گیرد و به او نامه ای تند می نویسد و به جای خلعت، لباس زنانه و دوک (چرخ پشم ریسی) هدیه می کند:
یکی نامه بنوشت پس
شـــهریار
به بهــرام، کای
دیــو ناســازگار
نـدانی همی خویشــتن
را تو باز
چنین از بـزرگان
شـدی بی نیاز
هـنــرها ز یــزدان
نبـیـنی همی
به چرخ فلک بر
نشـــینی همی
ز فرمان من سر بپیچیــده
ای
دگرگونه کاری
بســــــیجیده ای
نیــاید همی یـادت
از رنـــج من
سپاه من و کوشـــش و
گنـج من
ره پهــلوانــــان
نســــازی همی
سرت بآسمان (به
آسمان) برفرازی همی
کنــون خلعت آمد
ســـزاوار تـو
پســـندیــده و
درخــور کـــار تـو
41
·
با این وصف چه کسی است که به
بهرام چوبین حق ندهد که علیه هرمز به پا خیزد.
·
قیام در این شرایط حق و وظیفه
هر پهلوانی است.
·
فردوسی ما را در رابطه با بهرام
به این نتیجه می رساند.
42
·
بهرام لباس پیرزنان را که هرمز
خلعت او کرده می پوشد،
·
دوکی را که هدیه شاه است در
برابر خود می نهد و از سپاه دعوت می کند که از پیشاپیش سپهدار خویش بگذرند.
·
سپاهیان که چنین می بینند، سر
به شورش بر می دارند:
چو رفـتند و دیـدنـد
پیــر و جوان
بر آن گونه آن
پوشــش پهــلوان
بماندند ز آن کار
یکــسر شگـفـت
دل هر کـس اندیشه ای
برگرفت
چنین گفـت پس
پهلـوان با سـپاه
که خلعت بدین سان
فرسـتاد شاه
جهـاندار شـاه اسـت
و ما بنده ایم
دل و جـان به مهر وی
آکنده ایم
چـه بـینیـد،
بـیننـدگان انــدر ایـــن
چـه گـوییـم با
شــــهریار زمـیـن
43
·
منظور بهرام واضح و روشن مطرح
است:
·
چه کنیم؟
·
به فرمان شاه، هر چه باشد، گردن
بگذاریم؟
·
نه!
به پاســخ
گشــــــادند یکسـر زبان
که ای نامـور، پر هـنــر
پهــــــلوان
چـو ارج تو ایـن اسـت
نزدیک شـاه
ســگانند بـر
بارگاهـــــش ســــپاه
نگــر تا چه گفت آن
خردمنـد پیـــر
بری چون دلش تنگ شد
ز اردشیر
...
که بیزارم از تخـت
وز تـاج شاه
چو نـیک و بـد مـن
نــدارد نـگاه
بدو گفت بهـرام، کاین
خود مگـوی
که از شــاه گیــرد
ســـپاه آبـروی
چنین یافـت پاسـخ ز
ایـرانـیـــان
که ما خود نبندیم ز
این پس میــان
به ایران کس او را
نخـوانیم شـاه
نه بهــرام را
پـهـــلوان ســــــپاه
بگفـتند وز پیـــش
بـیرون شـدند
ز کاخ همـایون به
هـامون شــدند
44
·
بهرام می کوشد لشکر را آرام
کند.
·
اما هرمز در کار تحریک و توطئه
است و این بار خنجر شکسته به بهرام و لشکرش هدیه می کند.
·
بهرام در موضع بیگناهی است و به
لشکر می گوید:
که ای نامـــداران
گـــــردن فـــراز
بـرای شــما هـر
کـــسی را نــیــاز
ز ما مهــتـر آزرده
شــــد بی گـنــاه
چنین سر بپیچــید ز
آییـن و راه
چه سازید و درمان
این کار چیست
نباید که بر خســته
باید گــریســـت
45
·
در پاسخ این پرسش میان گردیه -
خواهر بهرام- و دبیران و پهلوانان هوادار بهرام جدلی در می گیرد.
·
گردیه مخالف قیام و خواستار
فرمانبری از هرمز است و دیگران خواستار سرکشی و قیام.
·
بهرام راه قیام را پیش می گیرد
و در نخستین نبرد بر فرستادگان هرمز پیروز می شود و خور و خواب از هرمز می رباید.
·
دربار هرمز دستخوش بحران سیاسی می
گردد.
·
او
از پسر خود خسرو پرویز نیز خشمگین و نامطمئن است.
·
طبق روش معمول خویش به جای
مقابله مردانه و رویاروی به فکر مسموم کردن و کشتن پسرش می افتد.
·
حاجب می فهمد و خسرو را فرار می
دهد.
·
درباریانی که از طرف مادر با
خسرو پیوند دارند، از شاه روی بر می گردانند.
·
لشکر از هم می گسلد.
·
بسیاری از لشکریان به سوی بهرام
چوبین می روند و عده ای به خسرو می پیوندند و تنی چند دور شاه می مانند.
·
بزرگان درباری برای مقابله با
خطر قیام بهرام چوبین که قیام واقعی است، می کوشند خود، هرمز را از سلطنت برکنار سازند.
·
دست به کودتا می زنند و به
بارگاه روی می آورند.
·
هرمز را می گیرند و داغ بر چشمش
می نهند.
·
گستهم ـ خال خسرو پرویز ـ
لشکریان را این چنین علیه هرمز برمی انگیزد و به دربار هجوم می برد و فریاد می زند
و لشکریان را فرا می خواند:
که گـر گشـــت
خواهیـد با مـا یکی
مجــوئیـــد آزرم
شــــــــاه انـدکـــی
که هرمز بگشته است از
رأی و راه
از این پــس مـر او
را مخوانید شــاه
...
به گـفتــار گســـتهم
یکــسرســپاه
گرفـتنــد نفـــرین
به آرام شـــــاه
که هــرگز مبـــادا
چنیــن تاجـور
کجــا دسـت یازد به
خون پســــر
به گفتار چون شـوخ (گستاخ)
شد لشکرش
هـم آنگـه زدنـد
آتــش اندر درش
شـــدند اندر ایوان
شـــاهنـشــهی
به نــزدیک آن تخـت
با فـــرهی
چـو تـاج از سـر شـــاه
برداشــتند
ز تخـتــش نگونــسار
بر گاشــتند (سرنگون کردن)
نهــادند پــس داغ
بر چشـم شـــاه
شـد آنگاه آن شمع
رخشان ســیاه
46
·
با این کودتای نظامی که رهبری
آن به دست خویشاوندان طرف مادری خسرو است، هرمز سرنگون می شود و خسرو بر تحت شاهی
می نشیند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر