۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

سیری در نظرات اسماعیل خوئی در زمینه زبان (4)


اسماعیل خوئی
 در گستره ی زبان (۲ )
خبط ها وخطاهای زبانی ی احمدِ شاملو
سرچشمه :
اخبار روز
مسعود بهبودی

1
 نمونه ای از مولوی :
«کس چه داند مادرِ او را که کرد؟!»
را نمی توان بدین شکل نوشت:
"کس چه داند مادرش را که نمود؟!"

·        این مثال اسماعیل خوئی کاملا بی ربط به «پنهان نموده ام» فروغ فرخزاد است.
·        چون «کردن» مولوی نه به معنی انجام دادن، بلکه به معنی جفتگیری مردی با مادر کسی است.  

2
سرانجام، از "نمودن" واژه های "نمود" و "نماد" را می گیریم،
که معنای هیچ کدام کمترین پیوندی با معناهای"کردن" ندارد.

·        درست است که نمود و نما و نماد و نمایش ربطی به کردن ندارند، ولی از این بی ربطی نمی توان نتیجه گرفت که «پنهان نمودن» به معنی «پنهان کردن» نیست.
·        نمود و نماد اگر ژرف بیندیشیم، ربط چندانی بلحاظ معنی به نمودن ندارند:

الف
·        نمود به معنی پدیده است که قرینه و یا جفت دیالک تیکی ماهیت و بود است:
·        دیالک تیک نمود و بود
·        دیالک تیک پدیده و ماهیت

ب
·        نماد به معنی نماینده (فاعل)، نشانه، سمبل و جلوه چیزی بکار می رود.  

 اثری از حسین رزاقی

·        نیمایوشیج روی مفهوم «نشان» و یا «نشانه» (نماد)  کار فکری پیچیده و بغرنجی انجام داده است که باید تحلیل شود.  

(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 190.)  
  من به یاری آن شکفته چراغ 
راه بردم ز گلخنی سوی باغ


·        نیما در این بیت، از سوئی دیالک تیک نوینی را کشف و فرمولبندی می کند:
·        دیالک تیک رهرو ـ چراغ ـ راه را.
·        رهرو به کمک چراغ است که راه خود را می یابد و در بیراهه ها سرگردن نمی شود.
·        بدین طریق از مبدأ به مقصد، از گلخن به باغ می رسد.

هر کجا بود دلگشای مرا
از نشانی که رهنمای مرا

·        نیما در این بیت، دیالک تیک رهرو ـ نشان ـ راه را به شکل دیالک تیک رهرو و رهنما بسط و تعمیم می دهد که خود بسط و تعمیم دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت است.

(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 176.)  
   
کم از این، گر نه خود به جا ماند
مردم از او، نشان او خواند

تا بدانجا که جسته در تک و تاز
دیده دارد، چنین به راه دراز

کز عمارت، که کرده، جوید رنگ
ز این عمارت، به جای ماند سنگ

بانشان زیست با فسانه زیست
آنکه دانست، این نشانه چیست

سهوها جمله در نشانه ما ست
قهر حرفی است، کز بهانه ما ست

با نشان، آن که بود و زیست، برست
گرچه بسیارها بهانه به دست

میرد آن رنگ، کاو نشان ندهد
وز همانی که هست، آن ندهد

آنچه کآن بدهد از من و تو نشان
گو سخن باشد آن، ز ما ست همان

دیده تا دید، دید بی کم و کاست
هر نشان در کمال خود زیبا ست

من به توفیق این خیال و گمان
رفت اندیشه ام، به سوی نشان

آنکه ز اینگونه در فکند مرا
ز او نجویم نشان، ز بهر چرا

رشته جان او به جانم دوخت
که چو شمعی به مجلس آمد و سوخت

نگه از دل، دلم ز دیده نرست
تا چه آید از آن نشانه به دست.

3
به ویژه "پنهان نمودن" ، در کاربردِ سر راستِ آن، حتی دچارِ تناقضی درونی خواهد بود اگر به معنای "پنهان نشان دادن" گرفته شود.

·        اسماعیل خوئی یکی از معانی نمودن را چنان مطلق می کند که هر استفاده ای از آن فقط در چارچوب تنگ آن مجاز می گردد.
·        بدین طریق مثلا افشا نمودن، برپا نمودن و غیره ممنوع می گردند. 

4
درست همچون"ویران ساختن"، که کاربردش
در شعر"تولدی دیگر"، باز هم از فروغ جانِ فرخزاد،
نمونه ی دیگری ست از همین گونه خبط های واژگانی است:
"زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است
که نگاه من
در نی نی چشمان تو
خود را
ویران می سازد."  

·        «ساختن» فقط به معنی بنای چیزی نیست.
·        ساختن علاوه بر اینکه به معنی سازش است، بسان نمودن، با اضافه شدن به واژه ای، آن واژه را به فعلی استحاله می دهد:
·        برپاسازی معرکه ای، چادری، جنگی، مرافعه ای
·        وارونه سازی منظوری، فکری، دیالک تیکی، حقیقت امری

5
به جای آن- مثلا- می توان گفت:
"زندگی شاید آن لحظه ی مسدودی است
که نگاهِ من
در نی نی ی چشمانِ تو
ویران می گردد."
·        آره.
·        می شود چنین هم نوشت.
·        ولی منظور فروغ بلحاظ ایدئولوژیکی چیز بکلی دیگری است:
·        نگاه فروغ فعال مایشاء است، سوبژکت (فاعل) است و دست به انتحار می زند، دست به خودستیزی داوطلبانه می زند.
·        نگاه فروغ، خودش خودش را در نی نی چشمان حریف تکه ـ پاره می سازد.

·        نسخه پیشنهادی اسماعیل خوئی اما به نگاه فروغ خصلت اوبژکتیف (مفعولی) می بخشد و عملا آن را  تخریب می کند.  
·        دلیل این خبط اسماعیل خوئی، احتمالا تضاد بینشی ایشان با فروغ فرخزاد است.

·        فروغ فرخزاد نه کنسرواتیو (محافظه کار)، نه حتی میانه رو و لیبرال، بلکه حداقل و در بدترین حالت، عاصی است، یاغی است، اگر انقلابی نباشد.    

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر