۱۳۹۳ فروردین ۲, شنبه

سیری در نظرات اسماعیل خوئی در زمینه زبان (8)


اسماعیل خوئی
 در گستره ی زبان (۲ )
خبط ها و خطاهای زبانی ی احمدِ شاملو
سرچشمه :
اخبار روز
تحلیل و ویرایشی شتابزده از
مسعود بهبودی

خبط ها و خطاهای زبانی ی احمدِ شاملو

1
شعرِ " شعری که زندگی است"  
"ورنه، تمامِ زحمتِ او می رود ز دست."

برآیندِ "زحمت" است، نه خودِ آن، که می تواند "از دست برود".
باید چیزی در دست یا از آنِ ما باشد تا از دست دادنش امکان پذیر باشد.
کار، شغل، خانه، اعتبار، احترام، اتوموبیل و مانندهای این ها را می توان از دست داد.
زحمت، امّا، کشیدنی یا بر خود هموار کردنی است .
"کوشش" کردنی یا انجام دادنی است.

می شد گفت، مثلا:
ورنه، تمامِ زحمتِ او بی نتیجه است.

2
در شعرِ"دیوارها"  
"دیوارها- مشخص و محکم - که با سکوت
با بی حیایی ی همه خط هاش
با هر چه اش ز کنگره بر سر
با قُبح گنگ زاویه هایش سیاه و تند
در گوش های چشم
گویای بی گناهی خویش است."

قاعده ی مفرد شمردنِ دستوری ی جمع ِ بی جان ها دیرگاهی است، 
نیکبختانه، که در فارسی ی امروزین شکسته است  و گمان نمی کنم هنوز هم باشند کسانی، 
حتی از فُسیلانِ دانشگاهی، که نگرانِ زبانِ فارسی شوند
اگر شاعری ننویسد:
"درخت ها همه خشکید"
و بنویسد:
"درخت ها همه خشکیدند."

می گویم:
نیکبختانه چنین شده است:
زیرا ساختارِ زبان در راستای ساده تر شدن است که تکامل می یابد   
و به عنوان نمونه، ساختارِ زبانِ فارسی، که در آن تفاوتِ دستوری ی نرینه و مادینه 
از میان رفته است، پیشرفته تر است از زبان هایی که هنوز در جهانِ ساختارِ خویش، 
میان زن و مرد دیوار می کشند و همه چیز را زن گونه و مرد گونه می بینند.

و من از خود می پرسم:
آیا از ترسِ"لغز ونکته" فروشی ی" مُدعیّان" نبوده است که شاعرِ پیشتازِ ما این دیوارِ شکسته را همچنان "مشخص و محکم" پابرجا دیده است؟!
شاملو جان به آسانی می توانست و می بایست، این فرگرد را چنین بنویسد:

"دیوارها - مشخص ومحکم ـ که با سکوت،
با بی حیایی ی همه خط هاشان،
با هر چه شان ز کنگره بر سر،
با قُبحِ گُنگِ زاویه هاشان، سیاه و تند،
در گوش های چشم،
گویای بی گناهی ی خویش اند  

و دنباله ی شعر را نیز بر همین روال بسراید:
به ویژه که، در این شعر، "دیوارها" جاندارانی با تشخّص یا شخصیّتِ انسانی تصویر شده اند.
و بویژه، باز، که خودِ او نیز به روالی طبیعی، از قاعده ی شکسته ی مفرد و جمع 
فرا گذشته است و براحتی می نویسد، برای نمونه:
"دیوارها
بد منظرند!"

3
د رهمین شعرِ"دیوارها"، این سطرها را هم داریم:
"او باشتاب می گذرد از شکافِ بام
می گوید این سخن به لب آرام:
"انتقام!"

"به لب" در اینجا، تنها یک نمونه ی کوچک از "اطنابِ مَمِل" نیست:
واژه ی زائدی است که خبط یا حتا خطایی ساختاری را نیز در خود دارد:
ما "به لب" سخن نمی گوییم.
لب مخاطبِ ما نیست
ما "با لب"- و درست تر بگویم – با دهانِ خود سخن می گوییم.
سخن را، البتّه، می شود بر لب هم آورد:
به ویژه اگر"آرام" نیز باشد.

من بر آنم که شاملو جان، در اینجا"، گفتن "و " به (یا بر) لب آوردن" را بایکدیگر یکی یا عوضی گرفته است.

افزون بر این، "انتقام" یک "واژه" است:
"سخن" نیست.

شاملو جان می توانست ، و می بایست و می شایست، گفته باشد:
این واژه آورد به لب آرام:
"انتقام"!
یا چیزی مانندِ این.

4
پایانه ی این شعر چنین است:
"چشمش میان ظلمت، جویای روشنی است
می پرورد به عمق دل، آرام
"انتقام"

و من از خود می پرسم:
آیا آنچه "به عمقِ دل، آرام،" پروردنی است خودِ "انتقام" است؟
چون یک کار یا جنبش یا خیزش، یا "اندیشه "یا " امید" یا "آرزو" ی آن است، 
چون یک حال یا خواستِ درونی؟

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر