۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

سیری در شعری از قیصر امین پور (1)

قیصر امین‌پور (1338 ـ 1386)
شاعر و استاد دانشگاه
آثار:
طوفان در پرانتز
منظومه ظهر روز دهم
مثل چشمه، مثل رود
بی‌بال پرید
به قول پرستو
گل‌ها همـه آفتابگردان ‌اند
دستور زبان عشق

گاف سنگزاد
سرچشمه:
صفحه فیسبوک سوسن شهبازی

• سال ها دویده ام

• از پی خودم، ولی
• تا به خود رسیده ام
• دیده ام که دیگرم

• در به در به هر طرف
• بی نشان و بی هدف
• گم شده چو کودکی
• در هوای مادرم

• از هزار آینه
• تو به تو گذشته ام
• می روم که خویش را
• با خودم بیاورم

• با خودم چه کرده ام؟
• من چگونه گم شدم؟
• باز می رسم به خود
• از خودم که بگذرم!

تلاش برای تحلیل شعر

• با نام قیصر امین پور، ببرکت همین شعر آشنا می شویم.
• از ایشان تاکنون شعری نخوانده ایم و از بیوگرافی شان خبری نداریم.

• ما برای درک این شعر چاره ای جز تجزیه و بعد تحلیل آن نداریم.

• تحلیل اشعار شعرای غیر پرولتری برای ما کار بسیار دشواری است.
• برای اینکه ما با طرز تفکر آنها و با معیارهای ارزشی آنها آشنائی زیادی نداریم.

بیت اول
سال ها دویده ام از پی خودم، ولی
تا به خود رسیده ام، دیده ام که دیگرم

• معنی تحت الفظی این بیت، عبارت از این است که شاعر سال ها به دنبال خود بوده و وقتی به خود رسیده، به بطلان تصورش از خویشتن خویش پی برده است.

• مفاهیمی که شاعر در این بیت به خدمت می گیرند، عبارتند از «از پی خود دویدن»، «به خود رسیدن»، «دگر بودن»

1
مفهوم «از پی خود دویدن»
سال ها دویده ام از پی خودم

• شاعر با کشف و یا اختراع مفهوم «از پی خود دویدن»، دیالک تیک انسان را به شکل دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت بسط و تعمیم می دهد.
• آن سان که انسان به مثابه سوبژکت شناخت به شناسائی خویشتن به مثابه اوبژکت شناخت کمر می بندد:
• شاعر به دنبال خویشتن خویش می دود!

• هدف شاعر از این دویدن، کسب خودشناسی است.

• مقوله خودشناسی خود باید مستقلا توضیح داده شود.


• چیزها، پدیده ها و سیستم ها (انسان ها) فقط در پیوند کلی شان، فقط در داربست دیالک تیکی شان قابل شناخت اند.

• ما بکرات یادآور شده ایم که شناخت چیزها از گردنه دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت می گذرد:
• به عنوان مثال، درخت را فقط زمانی می توان شناخت که با تبر به سراغش بروی!
• در همین کشمکش عرقریز با درخت، هم درخت شناخته می شود، هم تبر، هم نحوه فرود آوردن تبر و هم تصورات خویش از درخت و تبر.
• با تماشای درخت و یا تبر نمی توان به شناخت آنها و بمرابت دشوارتر به شناخت خویشتن خویش نایل آمد.

• ابلهانه ترین کاری که برای خودشناسی می توان پیشه کرد، فرو رفتن در خویش است.
• کاری که عرفای خردستیز در طول تاریخ به عبث انجام داده اند، تبلیغ کرده اند و همچنان و هنوز تبلیغ می کنند.

• شاعر در هر صورت به دنبال خویش دویده تا به ماهیت خویش پی ببرد.

2
مفهوم «به خود رسیدن»

• شاعر با این مفهوم از رسیدن سوبژکت شناخت به اوبژکت شناخت پرده برمی دارد:
• از رفتن دهقان تبر بدست به سراغ درخت خشک در باغ.

• شاید منظور شاعر این باشد که ببرکت تجربه ای، رخدادی، کاری به تماشای ماهیت خویش در آئینه ای نایل آمده است، به عبارتی دیگر، به خودشناسی دست یافته است.

• شاعر این شعر، به احتمال قوی، ایده معروف مولوی را در قالب شعری دیگر ریخته است.

3
مفهوم «دگر بودن»

• شاعر با این مفهوم، نتیجه شناخت خود را با خواننده در میان می نهد:
• بطلان تصور خویش از خویشتن خویش را.
• بطلان پیشداوری خویش راجع به خویشتن خویش را.

بیت دوم
در به در به هر طرف، بی نشان و بی هدف
گم شده چو کودکی در هوای مادر ام

• معنی تحت اللفظی این بیت عبارت از این است که شاعر به روز کودکی افتاده که مادرش را گم کرده، سرگردان است و بی هدف و آماج.
• شاعر پس از کشف بطلان پیشداوری اش راجع به خویشتن، یعنی پس از پیدا کردن خویشتن گمگشته خویش، به جای تسکین، پریشان تر و آشفته تر می گردد و احساس کودکی به او دست می دهد که مادرش را گم کرده و هوای مادر به سر دارد.

• اینجا هم ما با گمگشتگی کذائی عرفان روبرو می شویم:
• از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
• به کجا می روم اخر، ننمائی وطنم

بیت سوم
از هزار آینه، تو به تو گذشته ام
می روم که خویش را با خودم بیاورم

• معنی تحت اللفظی این بیت عبارت از این است که شاعر خویشتن خویش را در هزاران آینه تماشا کرده، از آئینه های تو در تو گذشته تا خویشتن گمگشته خویش را بیابد و با آن به وحدت رسد، یکی شود.
• به زبان عرفان به اصل خویش رسد و با آن یکی شود.

• این بیت اما بیت ژرف و غول آسائی است و به احتمال قوی، خود شاعر به غنای تئوریکی آن واقف نیست.
• برای درک آن و برای بر زبان راندن آگاهانه آن، باید با تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی آشنا بود.

• این اما یکی از ترفندهای دیالک تیک عینی هستی است که به نحوی از انحاء در آئینه دل (ضمیر) حتی خردستیزترین شعرا منعکس می شود و بی اختیار بر زبان شان جاری می شود.

• انسان برای شناخت ماهیت خویش همیشه باید به محصول کارش بنگرد.

• محصول کار هر کس آئینه ماهیت انسانی او ست.


• انسان ها در هیچ چیز دیگر به اندازه محصول کار مادی و یا معنوی (هنری، حرفه ای، صنعتی، تولیدی و غیره) خود نمی توانند لیاقت های نهان خود را به تماشا بنشینند و لذت برند.

• کار سرچشمه لذت است، البته کار به معنی واقعی کلمه و نه کار برده وار، اجباری و مخرب جسم و روح!

• از این رو ست که مولد را بدشواری می توان از عشق به محصول کار مادی و یا معنوی اش باز داشت.
• شاید بخشی از عشق مادر و پدر به فرزند خویش، یعنی بخش غیر غریزی علاقه آنها، در همین پدیده باشد:
• مادر و پدر احتمالا فرزند خود را به مثابه محصول کار خود (تولید مثل) تلقی می کنند و می پرستند.

• خدا هم به روایت قرآن، پس از خلق حوا و آدم در محصول کار خویش نظر می کند و به خودشناسی می رسد و به خودستائی دست می زند:
• فتبارک الله احسن الخالقین می گوید.

بیت چهارم
با خودم چه کرده ام؟ من چگونه گم شدم؟
باز می رسم به خود، از خودم که بگذرم!

• شاعر خردستیز در نهایت، گیج و سردرگم است:

الف
با خودم چه کرده ام؟ من چگونه گم شدم؟

• او نمی داند که چرا گم شده و چگونه گم شده است.
• ناتوانی از ریشه یابی گمگشتگی خویش، نهایت فلاکت معرفتی ـ نظری هر انسانی است.
• اهل عرفان اما ظاهرا ترجیح می دهند که در عوالم هپروت سیر کنند و نیاندیشند و نشناسند.

ب
باز می رسم به خود، از خودم که بگذرم!

• کسی که بسان کودکی هم خود را و هم مادرش را گم کرده و قادر به کشف علل واقعی گمگشتگی خویش نیست، پهلوان وار، معلقی عظیم می زند و راه کذائی خودیابی را اعلام می دارد:
• راه خودیابی شاعر عبارت است از گذشتن از خود (خودبازی)

• اما منظور از خودبازی چیست؟


• شاید صرفنظر از خویش و علایق مادی و معنوی خویش، یعنی ریاضتکشی!

• شاید انتحار!


شاید فدا کردن خویش بر سر چیزی مادی و یا معنوی، مثلا بسان حلاج کذائی «هویدا کردن اسرار» کذائی!

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر