سگ ها و آدم ها
• توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وا ایستاد.
• یه آقای خوش تیپی هم اومد تو و گفت:
• ابرام آقا، قربون دستت، پنج کیلو فیله گوساله بکش، عجله دارم.
• آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش.
• همین جور که داشت، کارشو می کرد، رو به پیرزن کرد و گفت:
• چی مِخی نِنه؟
• پیرزن اومد جلو، یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو و گفت:
• هَمینو گُوشت بده نِنه!
•
• قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت:
• پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغالگوشت مِشِه نِنه، بدم؟
• پیرزن یه فکری کرد و گفت:
• بده نِنه!
•
• قصاب آشغالگوشت های اون جوون رو میکند، می ذاشت برای پیره زن.
• اون جوونی که فیله سفارش داده بود، همین جور که با موبایلش بازی میکرد، گفت:
• اینارو واسه سگت، میخوای مادر؟
• پیرزن نگاهی به جوون کرد و گفت:
• سَگ؟
• جوون گفت:
• آره، سگ من این فیله ها رو هم با ناز میخوره.
• سگ شما چه جوری اینا رو میخوره؟
• پیرزن گفت:
• مُخُوره دیگه نِنه.
• شیکم گشنه سَنگم مُخُوره!
• جوون گفت:
• نژادش چیه مادر؟
• پیرزن گفت:
• بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه!
• اینا رو برا بچه هام می خام اّبگوشت بار بیذارم!
• جوونه رنگش عوض شد.
• یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت، گذاشت رو آشغالگوشتای پیرزن.
• پیرزن بهش گفت:
• تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
• جوون گفت:
• چرا.
• پیرزن گفت:
• ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه!
• بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغالگوشتاش رو برداشت و رفت.
پایان
سرچشمه: سایت اشتراک
rahman rahmani
• توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وا ایستاد.
• یه آقای خوش تیپی هم اومد تو و گفت:
• ابرام آقا، قربون دستت، پنج کیلو فیله گوساله بکش، عجله دارم.
• آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه هاش.
• همین جور که داشت، کارشو می کرد، رو به پیرزن کرد و گفت:
• چی مِخی نِنه؟
• پیرزن اومد جلو، یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو و گفت:
• هَمینو گُوشت بده نِنه!
•
• قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت:
• پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغالگوشت مِشِه نِنه، بدم؟
• پیرزن یه فکری کرد و گفت:
• بده نِنه!
•
• قصاب آشغالگوشت های اون جوون رو میکند، می ذاشت برای پیره زن.
• اون جوونی که فیله سفارش داده بود، همین جور که با موبایلش بازی میکرد، گفت:
• اینارو واسه سگت، میخوای مادر؟
• پیرزن نگاهی به جوون کرد و گفت:
• سَگ؟
• جوون گفت:
• آره، سگ من این فیله ها رو هم با ناز میخوره.
• سگ شما چه جوری اینا رو میخوره؟
• پیرزن گفت:
• مُخُوره دیگه نِنه.
• شیکم گشنه سَنگم مُخُوره!
• جوون گفت:
• نژادش چیه مادر؟
• پیرزن گفت:
• بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه!
• اینا رو برا بچه هام می خام اّبگوشت بار بیذارم!
• جوونه رنگش عوض شد.
• یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت، گذاشت رو آشغالگوشتای پیرزن.
• پیرزن بهش گفت:
• تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟
• جوون گفت:
• چرا.
• پیرزن گفت:
• ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه!
• بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغالگوشتاش رو برداشت و رفت.
پایان
سرچشمه: سایت اشتراک
rahman rahmani
دراین دنیایباصطلاح متمدن طبقاتی انتظاری غیرازاین میرود ایا؟ فیلهگوشت از ان سگ و آشغال گوشت سگ غذای انسا ن درین گیرودار مناعت ومنش غرور افرین طبقاتی مادر را چسان باید بتحلیل دیالکتبک نشاند
پاسخحذف