۱۳۹۹ شهریور ۱۰, دوشنبه

درنگی در شعر سهراب سپهری (۲۷)


مسافر 

سهراب سپهری


نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
"چه سیب‌های قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است."

و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟

- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق تو را به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

- و نوشداری اندوه؟

- صدای خالص اکسیر می‌دهد این نوش.
 
و 
حال، 
شب شده بود.

چراغ روشن بود.
و چای می‌خوردند.

- چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی.

- چقدر هم تنها!

- خیال می‌کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ‌ها هستی.

- دچار یعنی عاشق.

- و فکر کن که چه تنها ست
اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.

- چه فکر نازک غمناکی!

- و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیا ست.

- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.

- نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله‌ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است.
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود
و گرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و 
عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیا ست.

و 
عشق
صدای فاصله ها ست.
صدای فاصله‌هایی که
غرق ابهامند

- نه،
صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می‌شوند کدر.

همیشه عاشق تنها ست.
و 
دست عاشق در دست ترد ثانیه ها ست.
و
 او و ثانیه‌ها 
می‌روند آن طرف روز.

و 
او و ثانیه‌ها 
روی نور می‌خوابند.

و
 او و ثانیه‌ها 
بهترین کتاب جهان را
به آب می‌بخشند.
و
 خوب می‌دانند
که 
هیچ ماهی 
هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.

و 
نیمه شب‌ها، 
با زورق قدیمی اشراق
در آب‌های هدایت روانه می‌گردند
و 
تا تجلی اعجاب پیش می‌رانند.

- هوای حرف تو 
آدم 
را
عبور می‌دهد از کوچه باغ‌های حکایات
و
 در عروق چنین لحن
چه خون تازه محزونی!

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر