۱۳۹۸ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

پروا و پرواز و پارس و پرخاش (۳۶)


جمعبندی
از
مسعود بهبودی
 
منظور از رفیق مارکز،
گروهبان گارسیا ست
که
امپریالیسم جایزه بارانش کرده است؟


آره.
حق با شما ست


۱
پیش شرط تشکیل دوستی
داشتن پیشاپیش توان تفکر و شناخت متقابل است.
حلقه پیوند دو دوست = توان و لیاقت شناخت همدیگر


۲
عشق
اما
بی نیاز از شناخت است.


۳
عشق روندی خودپو ست. 


۴
عشق به عاشق تحمیل می شود.


دل می رود ز دستش


۵
پیش شرط تشکیل دشمنی هم شناخت متقابل است.


۶
نمی توان دوست داشت و دشمن نداشت.


۷
دیالک تیک دوستی و دشمنی


۸
نمی توان سگ توده بود
و
بر طبقه حاکمه انگل پارس نکرد و پاچه اش ندرید.


۹
ما در شرایط کنونی
با فقر تفکر و شناخت (فقر فلسفه به قول مارکس) روبرو هستیم.


۱۰
توطئه تربیتی و تحریفی ـ تخریبی گلوبال طبقه حاکمه انگل
به
تبدیل زمین به طویله منجر شده است.


۱۱
جای شخصیت ها و احزاب سیاسی مجهز به علم و فلسفه و شور و شعور انقلابی را
انگل ها
زالو ها
میلیاردرها
کمدیسین ها
عوامفریبان رسانه های همگانی
مثلا
جوک گویان
و
حتی
کودکان ۱۴ ـ ۱۵ ستاه مدارس
می گیرند.


۱۲
کسی
در این واویلا
توان تمیز
به طور کلی کسب نمی کند تا دشمن و یا دوست بشناسد.


۱۳
اکنون در تله ویزیون حریفی که طرفدار سیاستمدار جوک گوی موسوم به ۵ ستاره ایتالیا بوده
گفت:
من این جوک گوی ۵ ستاره را دیگر باور ندارم
و
اضافه کرد:

من دیگر هیچ کسی را باور ندارم.


۱۴
این یعنی
حریف
کلافه است:
نه دوستی پیدا می کند و نه دشمنی


حریف جمهوری خواه اوکلاهما:
تجاوز جنسی
مشیت الهی است.


سيب سرخ خورشيد
سهراب سپهری


روزی خواهم آمد و پيامی خواهم آورد.
در رگ ها نور خواهم ريخت
و
صدا خواهم در داد:
ای سبدهاتان پر خواب،
سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد.

خواهم آمد، گل ياسی به گدا خواهم داد.
زن زيبای جذامی را، گوشواری ديگر خواهم بخشيد.
کور را خواهم گفت:
چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت.
جار خواهم زد:
آی شبنم، شبنم، شبنم!

رهگذاری خواهد گفت:
راستی را شب تاريکی است.

کهکشانی خواهم دادش.
روی پل
دخترکی بی پا ست،
دب اکبر را بر گردن او خواهم آويخت.

هر چه دشنام
از لب ها خواهم برچيد.

هر چه ديوار،
از جا خواهم بر کند.

رهزنان را خواهم گفت:
کاروانی آمد
بارش لبخند!

ابر را
پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد،
چشم ها
را
با
خورشيد
دل ها
را
با
عشق،
سايه ها
را
با
آب،
شاخه ها
را
با
باد.

و به هم خواهم پيوست،
خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها.

بادبادک ها،
به هوا خواهم برد.

گلدان ها
را
آب خواهم داد.

خواهم آمد،
پيش اسبان، گاوان،
علف سبز نوازش خواهم ريخت.

ماديانی تشنه،
سطل شبنم را خواهم آورد.

خواهم آمد
سر هر ديواری، ميخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای،
شعری خواهم خواند.

هر کلاغی را،
کاجی خواهم داد.

مار
را خواهم گفت:
چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم کرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت!


پایان

عشق ما نیازمند رهایی ست نه تصاحب
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه...

مارگوت بیکل بی مداد
برگردان مشد احمد با مداد


۱
مش مارگوت بی مداد
مفهوم «عشق ما»
به لحاظ تجربی و منطقی
غلط است


۲
چون عشق همیشه یکطرفه می ماند


۳
به همین دلیل
عاشق بدبخت
مرتب از معشوق می پرسد:
تو
هم
ایا عاشق من هستی؟


۴
معشوق اما خودش دنبال معشوق می گردد تا به طرز یکطرفه عاشقش شود.


۵
اگر معشوق هم عاشق عاشق گردد
عشق
فرو می پاشد.


۶
عشق
آنگاه
به دوستی استحاله می یابد.


۷
دوست
اما
در زمین یافت نمی شود


۸
ما
جسته ایم
نبود


۹
در
طویله زمین
دشمن

 حتی
 یافت نمی شود.

۱۰
عشق و نغرت اما مثل پهن ریخته زیر دست و پا
البته عشقی که عشق نیست
و
نفرتی که نفرت نیست.


ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر