۱۳۹۸ اردیبهشت ۷, شنبه

خود آموز خود اندیشی (۱۲۳)


شین میم شین

نه اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه اندیشیدن مادرزادی.
اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.


شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۱۱ ـ ۱۵)

 شهنشه، که بازارگان را بخست
در خیر بر شهر و لشکر ببست

کی آنجا، دگر هوشمندان روند
چو آوازه ی رسم بد بشنوند

نکو بایدت نام و نیکی قبول
نکو دار، بازارگان و رسول

غریبی که پر فتنه باشد، سرش
میازار و بیرون کن، از کشورش

تو گر خشم بر وی نگیری، روا ست
که
خود خوی بد
ـ دشمنش ـ
در قفا ست

قدیمان خود را بیفزای قدر
که هرگز نیاید ز پرورده غدر

چو خدمتگزاریت گردد کهن
حق سالیانش فرامش مکن

گر او را هرم، دست خدمت ببست
تو را بر کرم، همچنان دست هست

عمل گر دهی، مرد منعم شناس
که مفلس ندارد ز سلطان هراس

چو مفلس فرو برد گردن به دوش
از او بر نیاید دگر جز خروش

چو مشرف دو دست از امانت بداشت
بباید بر او ناظری بر گماشت

خداترس باید امانتگزار
امین، کز تو ترسد، امینش مدار

امین باید از داور،
 اندیشناک
نه از رفع دیوان و زجر و هلاک.

دو همجنس دیرینه را همقلم
نباید فرستاد یکجا به هم

چه دانی، که همدست گردند و یار
یکی دزد باشد، یکی پرده دار

چو دزدان ز هم باک دارند و بیم
رود در میان، کاروانی سلیم

به فرمانبران بر، شه دادگر
پدر وار خشم آورد بر پسر

گهش می زند، تا شود دردناک
گهی می کند، آبش از دیده پاک

چو نرمی کنی، خصم، گردد دلیر
و گر خشم گیری، شوند از تو سیر

درشتی و نرمی به هم در
 به
 است
چو رگزن که جراح و مرهم نه
 است

جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد، تو بر خلق پاش

نمرد آن، که ماند پس از وی به جای
پل و خانی و خان و مهمانسرای

هر آن کاو نماند از پسش یادگار
درخت وجودش نیاورد بار

گنهکار را عذر نسیان بنه
چو زنهار خواهند، زنهار ده

گر آید گنهکاری اندر پناه
نه شرط است کشتن، به اول گناه

چو باری بگفتند و نشنید پند
بده گوشمالش، به زندان و بند

و گر پند و بندش نیاید به کار
درختی خبیث است، بیخش بر آر

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر