۱۳۹۸ فروردین ۲۷, سه‌شنبه

سیری در مرثیه ابتهاج «طبری» در رثای احسان طبری (۲۶)

 
تحلیل
از
میمحا نجار

او 
جهانی بود
 اندر خود
 نهان
 
چند و چون خویش
 به (بهتر) داند جهان

بس که نقش آرزو در جان گرفت
خود
 جهان آرزو گشت
 آن شگفت

آن جهان خوبی و خیر بشر
آن جهان خالی از آزار و شر

خلقت او خود خطا بود از نخست
شیشه
 کی ماند به سنگستان
 درست؟

جان نازآیین آن آیینه رنگ
چون کند 
با 
سیلی این سیل سنگ؟

از شکست او که خواهد طرف بست؟
تنگی دست جهان است این شکست
پیش روی ما گذشت این ماجرا
این کری تا چند،
 این کوری چرا؟
 
۱
او 
جهانی بود
 اندر خود
 نهان
 
چند و چون خویش
 به (بهتر) داند جهان
 
معنی تحت اللفظی:
احسان طبری
جهان واره
بود.

جهان واره ای
که
حاوی جهانی 
بود
و
 جهان به چند و چون خویش
بهتر از هر کس و هر چیز دیگر
واقف است.

سایه
در
این بیت مرثیه
احسان طبری
را
دیالک تیکی
 از 
جهان
محسوب می دارد.
 
برای درک محتوای تئوریکی این بیت مرثیه
باید
دیالک تیک فرم و محتوا
را
به 
خدمت گرفت:
 
سایه
احسان طبری
را
فرم
(قالب، چارچوب، ساختار)
تصور و تصویر
می کند
و
غنای فکری و فلسفی و هنری و اتیکی (اخلاقی) و  استه تیکی طبری
را
محتوا
(درونمایه)

۲
او 
جهانی بود
 اندر خود
 نهان
 
چند و چون خویش
 به (بهتر) داند جهان
 
احسان طبری 
بدین طریق
جهانی جهانمند
تصور و تصویر می شود:
دیالک تیکی از جهان فرمال و جهان محتوایی.
 
دیالک تیکی 
از
جهان جسمانی و جهان روحانی
 
سایه 
در
ابیات قبلی همین مرثیه 
هم
همین اندیشه
 را 
تبیین داشته است:
 
خوشه خوشه گرد كردي،
 اي شگفت
رهزنت ناگه سرِ خرمن گرفت 
 
طبری
به
مثابه جهان
اندک اندک
جهانی از اندیشه
را
از آن خود کرده است:
در نتیجه،
به 
جهانی جهانمند
استحاله یافته است.
 
۳
او 
جهانی بود
 اندر خود
 نهان
 
چند و چون خویش
 به (بهتر) داند جهان
 
 درست به همین دلیل
طبری
شخصیتی خودشناس و خودآگاه شده است:
جهانی 
شده است
که 
بهتر از هر کس دیگر
به 
چند و چون خویش 
واقف بوده است.

مزیت و اهمیت و عظمت دیالک تیک جهان بودن
قبل از همه
خودشناسی و خودآگاهی
است.

سایه ی به ظاهر ساده و ساده لوح
چه
درک فلسفی ـ دیالک تیکی شگفت انگیزی 
کسب کرده است.

این هنوز چیزی نیست.

چیز
پیامد و رهاورد و دستاورد این تعالی کیفی احسان طبری
است:
کسی که خودشناس و خودآگاه باشد،
برایش
داوری مثبت و منفی این و آن راجع به او
پشیزی
ارزش نخواهد داشت.

حالا
روشن می شود
که
شاعر
به
غنای معنوی و فلسفی غول آسای شعر خود
وقوف ندارد.

مشخصه اصلی هنر 
همین است:
هنرمند از محتوای اثر خود
خبر ندارد.

برای اینکه
آنچه استاد ازل گفت:
«بگو»،
می گوید.

سایه 
اگر
به
غنای معنوی و فلسفی غول آسای شعر خود
وقوف داشت،
در آن صورت نمی گفت:

کاشکی خود مرده بودی
 پیش از این
تا نمیری این چنین
 ای نازنین

چون
در
آن صورت
توبه و اعتراف و شوی تله ویزیونی و غیره طبری
اهمیت
پیدا نمی کرد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر