۱۳۹۸ اردیبهشت ۶, جمعه

بحثی راجع به ایده ئولوژی و فلسفه (۷) (بخش آخر)


حریف
سوسیالیزم علمی هیچ ایدئولوژی خاصی در پس خود ندارد. 
 
مارکس عمر دو چیز را تمام کرد:
 
۱
 ایدئولوژی 
را
 
۲
فلسفه
را

یعنی 
پس از تزهای علمی مارکس ، 
بشر با واقعیت امور آنطور که هستند 
برخورد می کند
 و
 نه آنگونه که از عینک و دریچه ی ایدئولوژی و آگاهی کاذب و جهان وارانه ،
 دیده می شود.

مارکس ثابت می کند 
که 
علوم انسانی و جامعه ی بشری نیز مانند علوم طبیعی ، 
یکسری قانون مندی ها (که البته پیچیده ترند) را دارا ست 
و 
همینطور این علوم و این دانش مربوط به انسان 
به هم پیوسته هستند. 
 
یعنی
 بر خلاف علوم اجتماعی بورژوایی 
که 
حوزه های دانش اقتصادی و اجتماعی و روانشناختی و … 
را 
از یکدیگر جدا می کند،
 نزد مارکس این حوزه ها کاملا پیوستگی دارند.

در جامعه ی بی طبقه ی سوسیالیستی، 
نیازی به ایجاد ایدئولوژی و هژمونی برای توجیح چیزی وجود ندارد 
تا 
بر طبقه ای حاکم شود

شین میم شین  

۱
پس از تزهای علمی مارکس ، 
بشر با واقعیت امور آنطور که هستند 
برخورد می کند
 و
 نه آنگونه که از عینک و دریچه ی ایدئولوژی و آگاهی کاذب و جهان وارانه ،
 دیده می شود.
 
در
قاموس مدعیان پرمدعای چپنما
مارکس
مارکسیسم
را
ایده ئولوژی زدایی
کرده است.
 
یعنی
همان کاری
را
کرده است
که
ایده ئولوگ های امپریالیسم امروزه 
اکیدا
می خواهند.
 
۲
هدف و آماج اصلی ایده ئولوگ های امپریالیسم
تبدیل مارکس
 به 
استاد محترم دانشگاه
و
تبدیل مارکسیسم 
به 
علم منفرد اقتصاد
است.
 
۳
مارکس ثابت می کند 
که 
علوم انسانی و جامعه ی بشری نیز مانند علوم طبیعی ، 
یکسری قانون مندی ها (که البته پیچیده ترند) را دارا ست 
و 
همینطور این علوم و این دانش مربوط به انسان 
به هم پیوسته هستند.
 
این دلیل دیگر مدعیان پرمدعای چپنما 
برای اثبات ضدیت مارکس با ایده ئولوژی و فلسفه است.

مارکس
ظاهرا
در 
«تزهای علمی» اش
اولا
اثبات کرده
که
علوم انسانی و علوم جامعه 
بسان علوم طبیعی
حاوی قانونمندی اند.

البته
قانونمندی های علوم انسانی و علوم جامعه
پیچیده تر از قانونمندی های علوم طبیعی اند.
 
مثلا
پیچیده تر از قانونمندی های فیزیک کوانتومی و یا نویروبیولوژی
اند.
 
من ـ زور مدعیان پرمدعای چپنما
از
«قانونمندی»
نه
قانونمندی، 
بلکه قوانین است.

۴
مارکس ثابت می کند 
که 
علوم انسانی و جامعه ی بشری نیز مانند علوم طبیعی ، 
یکسری قانون مندی ها (که البته پیچیده ترند) را دارا ست 
و 
همینطور این علوم و این دانش مربوط به انسان 
به هم پیوسته هستند.
 

مارکس
در 
«تزهای علمی» اش
ثانیا
اثبات کرده
که
علوم انسانی و علوم جامعه و دانش مربوط به انسان
به هم پیوسته اند.
 
من - زور مدعیان پرمدعای چپنما
از
علوم انسانی، علوم جامعه و دانش مربوط به انسان
چیست؟
 
 سؤال
از
مدعیان پرمدعای چپنما
این است
که
مارکس کجا این چیزها را اثبات کرده است؟
 
ضمنا
اگر
 مارکس 
این مزخرفات
را
اثبات نمی کرد،
چه می شد؟
 
 علاوه بر این
اثبات این چیزها
چه ربطی به ضدیت مارکس با ایده ئولوژی و فلسفه دارد؟
 
۵
یعنی
 بر خلاف علوم اجتماعی بورژوایی 
که 
حوزه های دانش اقتصادی و اجتماعی و روانشناختی و … 
را 
از یکدیگر جدا می کند،
 نزد مارکس این حوزه ها کاملا پیوستگی دارند.
 
اولا
از
 مدعیان پرمدعای چپنما
چه پنهان
که
روانشناسی
(پسیکولوژی)
یکی از علوم منفرد است.

در حالیکه 
روانشناختی
(پسیکولوژیسم)
یک مکتب فلسفی امپریالیستی است.

ثانیا
مگر
نزد مارکس
حوزه های علوم اقتصادی، سیاسی، پسیکولوژیکی و غیره
مجزا از یکدیگر نیستند؟

چگونه می توانند حوزه های علوم مختلف
مثلا
 حوزه های اقتصادی و یا جامعه شناسی با حوزه های پسیکولوژیکی (روانشناسی) و   نویروبیولوژیکی
پیوستگی کامل داشته باشند؟
 
ضمنا
این
مزخرفات چه ربطی به ضدیت مارکس با ایده ئولوژی و فلسفه دارند؟
 
۶
در جامعه ی بی طبقه ی سوسیالیستی، 
نیازی به ایجاد ایدئولوژی و هژمونی برای توجیح (توجیه) چیزی وجود ندارد 
تا 
بر طبقه ای حاکم شود.
 
اولا
جامعه سوسیالیستی
جامعه بی طبقه ای نیست.
 
جامعه بی طبقه
جامعه کمونیستی است.
 
ثانیا
مارکس
«تزهای علمی» اش
را
برای خوانندگان در جامعه کاپیتالیستی نوشته است
و
نه
برای سکنه «جامعه بی طبقه سوسیالیستی»

ثالثا
ایده ئولوژی چیزی است و هژمونی (سرکردگی) چیز به کلی دیگری است
و
ربطی به یکدیگر ندارند.
 
رابعا
ایده ئولوژی
ایجاد نمی شود.
 
ایده ئولوژی
چیزی طبقتی 
است
و
با
شیر مادر در اعضای جامعه
اندر می شود
و
با
کفن و دفن
  بدر می شود.
 
خامسا
ایده ئولوژی  و هژمونی
برای توجیه چیزی
نیستند.
 
بگذریم از این مزخرفات
و
از
 مدعیان پرمدعای چپنما
بپرسیم:
اگر
مارکس 
به
عمر فلسفه خاتمه داده و دشمن سرسخت فلسفه بوده،
 ماتریالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم تاریخی
چیست
و
مؤسس آن
 کیانند؟
 
مگر
ماتریالیسم دیالک تیکی و ماتریالیسم تاریخی
مکتب فلسفی
نیست؟
 
این
مارکس
چه
اعجوبه ای بوده
که
هم
مؤسس مکتب فلسفی 
است
و
هم
عرزائیل فلسفه
است؟ 
 
پایان
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر