۱۴۰۳ تیر ۲۹, جمعه

خود آموز خود اندیشی (۱۰۱۹)

Bild

شین میم شین

بوستان

باب سوم

در عشق و مستی و شور

حکایت اول

بخش دوم

(دکتر حسین رزمجو، «بوستان سعدی»، ص ۸۲ ـ ۸۳)

ما به سوی آنچه دانش زمانه مان نموده، می رویم
 

۱

اگر یاری، از خویشتن دم مزن 

که شرک است، با یار و با خویشتن

معنی تحت اللفظی:

عاشق باید از خود، بیگانه باشد.

عاشقی که خودبا و خودآگاه باشد، شبیه کسی است که برای خدا شریک تراشیده است. 

ادامه
  
 

پانته ئیسم

(مکتب همه چیز یکسانی، همه چیز خدایی)

 

مفهوم «عشق» در قاموس عرفان، گشتاوری از ایراسیونالیسم (خردستیزی) است.

 

اما همین مفهوم «عشق»، خود دیالک تیکی از تکذیب و (۱) است.

 

اما همین مفهوم «عشق»، خود دیالک تیکی از تکذیب و تأیید است.

 

حق پرستی

 اگر بر پانته ئیسم مبتنی باشد،

 به معنی شاه ستیزی است.

 

چون در پانته ئیسم خدا و انسان و هر چه که هست، در هم ذوب می شوند، نفی می شوند و سنتز این نفی، نه خدا ست و نه انسان.

 

در غیاب خدا،

برای سایه خدا و آیت الله ها و انبیاء و ائمه

محلی از اعراب نمی ماند.

وقتی حلاج ها از خدا بودن خود دم می زنند و بر دار می شوند،

دیگر از کدام سایه خدا می توان دم زد.

 

گرفتاری دست و پاگیر سعدی و حافظ و همه ایدئولوگ های فئودالیسم و استبداد همین جا ست و دلیل مبارزه آنها علیه اهل طریق و عرفان نیز همین است.

 

عرفان

 به شاه ستیزی و شیخ ستیزی

منتهی می شود.

 

اما اگر عرفان از این زهر دیالک تیکی پانته ئیسم پاک شود و سنتز حاصل از ذوب همه چیز و خدا، خدا باشد، 

(امری که از نظر فلسفی ـ منطقی ممنوع است،

 چون تز و آنتی تز وقتی همدیگر را نفی می کنند، ناگزیر سنتزی پدید می آید، که هیچکدام از آن دو نیست.

مثلا ترکیب نطفه و زرده تخم مرغ به جوجه منتهی می شود)

در آن صورت می توان ایراسیونالیسم عرفان را برای حفظ و تحکیم فئودالیسم و امپریایلسم به خدمت گرفت.

 

آنگاه از انسان مولد می توان به جادوی «عشق» نوکر و کلفت و بنده سر به زیر و گوش به فرمان و سرسپرده تمام عیار ساخت،

که از عشق به خدا،

به عشق بر سایه خدا و سایه های سایه خدا می رسد

و نه تنها بی انتظاری و مقاومتی تن به استثمار و ستم می دهد، بلکه استثمارگر و ستمگر را دوست می پندارد،

 با معشوق خویش عوضی می گیرد و مثل خدا می پرستد.

 

از چنین موجود بی هویت و بی شخصیت،

 دیگر نمی توان پرولتر ساخت و بر دوش مجروح و تنومند آن نظام خجسته سرمایه داری و بعد سوسیالیستی و کمونیستی را بر پا داشت:

 

حافظ

 

کجا ست، صوفی دجال فعل ملحد شکل

بگو:

«بسوز، که مهدی دین پناه آمد.»

 

ساقیا جام دمادم ده، که در سیر طریق

هر که عاشق وش نیامد، در نفاق افتاده بود.

 

چو منصور، از مراد آنان، که «بر» دارند، بر « دار» اند

بدین درگاه، حافظ را چو می خوانند، می رانند.

 

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر