۱۳۹۸ تیر ۳۰, یکشنبه

صمد بهرنگی از دید احسان طبری (۳۱)


قهرمانِ منفرد یا مجاهدِ خلق؟
احسان طبری
ویرایش و تحلیل
از
یدالله سلطان پور
 
۱

به تعبیرهزارخانی،
ماهی سیاه کوچولو
به سوی زندگی دیگری می‌رود
که
خودش
از
چند و چون اش
خبر ندارد،
ولی می داند
که
در
طی راه
به تدریج
برایش روشن می شود.
 
این
ادعای هزارخانی
به
چه معنی است؟

ماهی سیاه کوچولو
به
نتیجه کرد و کار خود واقف نیست.

چرا و به چه دلیل؟

برای پی بردن به نتیجه کردوکار خود
باید
حداقل
به
دیالک تیک علت و معلول
واقف بود.

ماهی سیاه کوچولو
اما
با
تفکر 
میانه ای ندارد.

تفکر
ماهی سیاه کوچولو
را
به
هراس می اندازد.

تصور ماهی از تفکر
و
البته ـ صد البته
نه
تصور صمد بهرنگی 
(که از دید طبری علامه ای انقلابی است)
از
تفکر
همین است و بس:
تفکر
کردوکاری است که آدمی را به هراس می اندازد.

صمد بهرنگی
ببخشید
ماهی سیاه کوچولو
تفکر
را
در
سنت فروید و شرکاء
به
طرز پسیکولوژیستی
ارزیابی می کند.

بنا بر این تئوری بهرنگ
جماعت متفکر
مشتی زبون و جبون و ترسو هستند و بس.

سؤال
این است 
که
صمد
چگونه 
به
این کشف شق القمری نایل آمده است؟

۲
به تعبیرهزارخانی،
ماهی سیاه کوچولو
به سوی زندگی دیگری می‌رود
که
خودش
از
چند و چون اش
خبر ندارد،
ولی می داند
که
در
طی راه
به تدریج
برایش روشن می شود.

سرمشق فاشیست ها
جانوران وحشی
اند.

مشخصه اصلی جانوران وحشی
بیگانگی با تفکر
و
تهور
است.

چون جانوران وحشی
در
قاموس بهرنگی
اهل تفکر 
نیستند،
به
همین دلیل 
نترس و جسور و بی باک
اند.

نتیجه این منطق تق و لق بهرنگی
ببخشید، ماهی سیاه کوچولو
تخطئه تفکر
از
سویی
و
تخطئه ترس
(یکی از مهم ترین تسلیحات غریزه حفظ نفس)
از
سوی دیگر
است.

این
اما
به
چه معنی است؟

۳
به تعبیرهزارخانی،
ماهی سیاه کوچولو
به سوی زندگی دیگری می‌رود
که
خودش
از
چند و چون اش
خبر ندارد،
ولی می داند
که
در
طی راه
به تدریج
برایش روشن می شود.

اگر
کسی
ترک تفکر
کند،
خواه و ناخواه
به
سطح جانوران
تنزل می یابد.

جانوران
اما
خر
نیستند.

یعنی
چندان متهور و نترس و بی باک نیستند.

جانوران
حساب و کتاب دارند.

مثلا
شیر
چه بسا
بالاجبار
یعنی
برای نجات از جراحت و مرگ
طعمه خود
را
در
اختیار گله کفتارها
قرار می دهد
و
می گریزد.

جانوران
با
مفاهیم اخلاقی فئودالی
از
قبیل تهور و شهامت و شجاعت و غیره
میانه خوبی ندارند.

فاشیسم و فوندامنتالیسم
با
حذف تفکر
نمی تواند خر متهور و بی باکی تولید کند.

چون
غریزه حفظ نفس 
و
احتیاط و ترس
ربط تعیین کننده ای
به
تفکر
ندارد.

فدائیان فئودالی
تحت رهبری امثال بهرنگی
ببخشید
امثال ماهی سیاه کوچولو
بیشک
به
این معضل اندیشیده اند
و
بالتجربه
راه حلی
هم
پیدا کرده اند:
«به راه که بیفتیم، ترس مان می ریزد.»

این دانش تجربی را اجامر فدائی در روند کوهنوردی کسب کرده اند.

حرکت توأم با همبایی
(کوهنوردی تیمی، ترور تیمی، خانه تیمی)
ضمنا
برای غلبه بر غریزه حفظ نفس و ترس است.
 
۴

به تعبیرهزارخانی،
ماهی سیاه کوچولو
به سوی زندگی دیگری می‌رود
که
خودش
از
چند و چون اش
خبر ندارد،
ولی می داند
که
در
طی راه
به تدریج
برایش روشن می شود.

برای درک و توضیح محتوای نظری این تئوری هزارخانی
باید
با
دیالک تیک ضرورت و تصادف
آشنا شد
که
یکی از دیالک تیک های مارکسیستی مهم است
و
فریدریش انگلس
راجع بدان توضیحات مفصل ارجمندی داده است.

هزارخانی
دیالک تیک ضرورت و تصادف
را
وارونه می سازد.

نقش تعیین کننده
در
دیالک تیک ضرورت و تصادف
از
آن ضرورت
است.

در
تئوری هزارخانی
نقش تعیین کننده
اما
از
آن تصادف 
قلمداد می شود:
ماهی سیاه کوچولو 
«می داند
که
زندگی دیگر
در
طی راه
به 
تدریج
برایش روشن می شود.»
 
تعیین هدف و آماج و مقصد و مقصود
به
عهده تصادف کور
(شانس، اقبال، بخت، قسمت، طالع)
گذاشته می شود.

کسی
که
با
تحقیر و تخطئه تفکر
شناخت ضرورت (جبر) عینی
را
لازم نمی داند،
چاره ای
برایش
جز فال گیری و طالع بینی
(یعنی رقصیدن به ساز ناهنجار تصادف)
باقی نمی ماند.

ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر