۱۳۹۷ مهر ۹, دوشنبه

میان تاریکی ـ فروغ فرخزاد


میان تاریکی
تو را صدا کردم 

سکوت بود 
و
 نسیم
که پرده را می برد

در آسمان ملول
ستاره‌ ای می سوخت

ستاره‌ای می رفت
ستاره‌ای می مرد
 
تو را صدا کردم
تو را صدا کردم

تمام هستی من
چو یک پیالهٔ شیر
میان دستم بود


نگاه آبی ماه
به شیشه‌ها می خورد

ترانه‌ ای غمناک
چو دود بر می خاست
 ز شهر زنجره‌ ها

چون دود می لغزید
به روی پنجره‌ ها

تمام شب
 آنجا
میان سینهٔ من

کسی ز نومیدی
نفس نفس می زد

کسی به پا می‌ خاست
کسی تو را می‌ خواست

دو دست سرد 
او 
را
دوباره پس می زد

تمام شب
 آنجا
ز شاخه‌ های سیاه
غمی فرو می‌ ریخت

کسی ز خود می ماند
کسی تو را می خواند

هوا 
چو آواری
به روی او می ریخت

درخت کوچک من
به 
باد 
عاشق بود
به 
باد 
بی سامان 

پایان
ویرایش
از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر