۱۳۹۷ آبان ۳, پنجشنبه

تأملی در زمینه اعدام در فرم های متنوع آن (۱۸)



تأملی 
از
میمحا نجار
 

 
 
  احمد شاملو 
برای مهدی رضایی 
 
۱
روئينه تنی
كه

 راز مرگش
اندوه عشق و غم تنهائی بود.
 


  اسفندیار 
رویین‌تن بود، 
  زرتشت اسفندیار را که نوزادی بیش نبود، در آب مقدس شست‌ و شو داد 
که همین سبب رویین‌ تنی او گشت و تنها چشمانش آسیب‌ پذیر باقی‌ ماند.
  اسفندیار توسط رستم (با رهنمایی سیمرغ) با تیر درخت گز که به چشمانش برخورد کرد 
کشته شد. 
 
(آه اسفنديار مغموم،
تو را آن به
 كه 
چشم
فرو پوشيده باشی!)


معنی تحت اللفظی:
آه،
ای اسفندیار اندوهگین،
بهتر هم همین است، 
که 
چشم از زندگی
 بسته باشی.
 
شاملو مهدی رضایی ۱۸ ساله
را
به اسفندیار رویین تن تشبیه می کند
که
با اصابت تیر رستم بر چشمش کشته شده است.
 
شاملو
در مفهوم فروپوشیدن چشم،
هم 
نقطه ضعف اسفندیار 
را 
تبیین می دارد
و
هم 
مرگ او 
را.
 
شلملو
بر خلاف هوشنگ ابتهاج
در مرگ قهرمانش
اشگ نمی ریزد.
 
ترجیح می دهد که قهرمان مرده باشد.
 
این هنوز چیزی نیست.
 
۲
( آيا نه،
يكی، نه
بسنده بود
كه سرنوشت مرا بسازد؟
 
معنی تحت اللفظی:
آیا
برای تشکیل سرنوشت من،
بیان یک «نه» 
کافی بود؟

شاملو
طبق معمول
قهرمان مرده خود
را
به باد فراموشی می سپارد
تا
خویشتن خویش
را
باد بزند و بزرگ و بزرگتر جا بزند.

هروئین
چه
اعجازها که در آستین ندارد!

شاملو
محتوای این بند از شعرش
را
از
کتاب برتولت برشت،
تحت عنوان «آنکه گفت: «آری»، آنکه گفت: «نه»»
اقتباس کرده است:
دلیل مرگ مهدی رضایی و عظمت احمد شاملو،
«نه» گفتن آندو بوده است.
 
عظمت کذایی احمد شاملو قهرمانان او
ایستادن بر سر موضع درست و یا غلط خویش است.
 
برای فاشسم
لجاجت، سماجت، مقاومت، مرگ 
از
سجایای اخلاقی اند.
 
۳
( آيا نه،
يكی، نه
بسنده بود
كه سرنوشت مرا بسازد؟
  
 
اگر مهدی رضایی
توبه کرده بود،
یعنی
به عوض «نه»، «آری»، گفته بود،
شاملو کمترین اعتنایی و یادی از او نمی کرد.
 
خود اعضای جامعه
برای امثال هیتلر و شاملو
پشیزی ارزش ندارند.
 
آنچه از جوان ۱۸ ساله ای خسی و یا کسی می سازد،
موضع او نسبت به دوئالیسم حیات و ممات (زندگی و مرگ) است.
 
چون مهدی رضایی توبه نکرده و اعدام شده،
سرنوشت شاملو
را
رقم زده است.
 
همان برتولت برشت،
همسنگر هوشنگ ابتهاج،
بر همین سجایای اخلاقی فئودالیسم و فاشیسم و فوندامنتالیسم
آفتابه ای جانانه 
برمی دارد.
 
در نمایشنامه برشت
تحت عنوان گالیله
گالیله
در انکیزیسون (دادگاه تفتیش عقاید) کلیسا
توبه می کند.
 
«آری»
می گوید.
 
«نه»، نمی گوید 
تا 
سرنوشت مرده جویان، مرده شویان، مرده ستایان و مرده پرستان 
 را 
بسازد.
 
اجامر
خواهان گالیله مرده اند تا زنده.
 
می گویند:
«توبه مکن و اعدام شو،
تا
قهرمان مردم شوی.»
 
گالیله
اما
نه، خر، بلکه خردمند است
و
کلام ژرف خود
را
بسان بمبی در دهلیز گوش مرده پرستان
منفجر می کند:
«بدبخت مردمی که به قهرمان نیاز دارد.»
 
 ۴
 من
تنها فرياد زدم:
«نه!»
 
حالا
تا چشم می بیند،
از مهدی رضایی و آشیل و اسفندیار کمترین خبری نیست.
 
تنها و تنها
شاعر
است
که
رجز می خواند:
«نه» می فرماید
و
شق القمر می کند.
 
این هنوز نوک بهمن عظیمی است 
که
هیکل غول آسایش ناپیدا ست:
 
۵
من از
فرو رفتن
تن زدم
 
ماشاء الله 
به بعضی ها.
 
شیرخوارگان مردم
را
شیر می کنند و به مصاف شیران شرزه می فرستند
و
بعد از لت و پار شدن شیرخوارگان
به منبر می روند
و
رجز می خوانند.

شرم شان باد
از این حیله دیرینه خویش

ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر