۱۳۹۷ آبان ۷, دوشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۷۸۵)


جمعبندی
از
مسعود بهبودی
 
هیچ طبقه حاکمه ای
داوطلبانه ترگ تخت و بخت نمی کند.

۱
حتی
می تواند جامعه را
در صورت سقوط
با خود به قهقرا ببرد.

۲
مبارزه طبقاتی از بالا
عادی ترین ، دمبدم ترین و نامرئی ترین فرم مبارزه طبقاتی است.

۳
ولی از فرط عادیت و دمبدمیت کسی ملتفتش نمی شود.

۴
«تا مرگ شیخ خاین نهضت ادامه دارد.»
گفتیم و از جماران آمد جواب ما را

سید علی صالحی = سید علی خامنه ای

دخترم دندان در آورده است
دیریست معنای نان را
می فهمد

بیست سال دیگر به او
خواهم گفت :

این شعر نیست
که نان را
قسمت می کند

این نان است که
شاعران را
تقسیم کرده است .

۱
مخبری هست در انجا که تو را خواهد گفت:
یا فراگیری طرز تفکر مفهومی یا عرعر

۲
نان نیست که شعرا را تقسیم کرده است.

۳
نان و دیگر فراورده های تولیدی نیستند که کارگران را به نان شب و به محل خواب شب محتاج ساخته اند

۴
ساختار طبقاتی جامعه است که اقلیت انگلی را بر اکثریت مولد و زحمتکش مسلط کرده است که غاصبان وسایل اساسی تولید اند.

۵
۹۹ درصد شعرا هم مبلغان زباله های فکری همین حاکمیت طبقاتی و طبقه حاکمه انگل اند.

۶
خود این شعر سید علی
دال بر همین حقیقت امر است.

مولانا

آن یکی آمد در یاری بزد
گفت یارش:
«کیستی ای معتمد؟»

گفت:
«من»

گفتش:
«برو هنگام نیست
بر چنین خوانی مقام خام نیست»

ویرایش:
می زند باران به شیشه
شاعر مجهول

مي زند باران به شيشه
شيشه اما سرد و سنگين

بي تفاوت،سرد و خامش
شايد از يک غصه غمگين

شيشه در اوج سپیدي
خسته از دلواپسي ها

من نشسته گنگ و مبهم
مي رسم تا عمق رويا

آسمان
ـ همچون دل من ـ
خيس خيس از بي وفايي

بر لبم نام تو دارم
اي بهار من کجايي؟

تا به کي چون شيشه ماندن
در نگاه قاب تقدير

من همه ميل رسيدن
دل ولي بسته به زنجير

آمدم تا چشم هايت
در دلم عشقي بکارد

تو ولي گفتي که برگرد
شيشه احساسي ندارد

مي زند باران هنوز
آه
اين چنين غم در دل کيست؟

دست من بر شيشه لغزيد
شيشه هم با بغض بگريست
پایان

ویرایش:
می زند باران به شیشه
شاعر مجهول

مي زند باران به شيشه
شيشه اما سرد و سنگين

بي تفاوت،سرد و خامش
شايد از يک غصه غمگين

شيشه در اوج سپیدي
خسته از دلواپسي ها

من نشسته گنگ و مبهم
مي رسم تا عمق رويا

آسمان
ـ همچون دل من ـ
خيس خيس از بي وفايي

بر لبم نام تو دارم
اي بهار من کجايي؟

تا به کي چون شيشه ماندن
در نگاه قاب تقدير

من همه ميل رسيدن
دل ولي بسته به زنجير

آمدم تا چشم هايت
در دلم عشقي بکارد

تو ولي گفتي که برگرد
شيشه احساسي ندارد

مي زند باران هنوز
آه
اين چنين غم در دل کيست؟

دست من بر شيشه لغزيد
شيشه هم با بغض بگريست
پایان
 
ادامه دارد.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر