۱۳۹۷ آبان ۸, سه‌شنبه

تأملی در زمینه اعدام در فرم های متنوع آن (۲۰)


تأملی 
از
میمحا نجار

 
  احمد شاملو
برای مهدی رضایی 
 

(آه اسفنديار مغموم،
تو را آن به كه چشم
فرو پوشيده باشی!)

(آيا نه،
يكی، نه
بسنده بود
كه سرنوشت مرا بسازد؟

من
تنها فرياد زدم:
«نه!»

من از
فرو رفتن
تن زدم

صدائی بودم من
- شكلی ميان اشكال -
و معنائی يافتم.

من بودم
و شدم
نه زان گونه كه غنچه‌ ئی
گلی
يا ريشه‌ ئی
كه جوانه‌ ئی
يا يكی دانه
كه جنگلی

راست
بدان گونه
كه عامی مردی
شهيدی

تا
آسمان بر او نماز برد.

من بينوا بندگكی سربه راه
نبودم
و راه بهشت مينوی من
بزرو طوع و خاكساری
نبود:
مرا ديگر گونه خدائی می‌ بايست
شايسته آفرينه‌ ئی
كه نواله ناگزير را
گردن
كج نمی‌ كند.

و
خدائی
ديگرگونه
آفريدم)
 
۱
من بينوا بندگكی سربه راه
نبودم
و راه بهشت مينوی من
بزرو طوع و خاكساری
نبود:
مرا ديگر گونه خدائی می‌ بايست
شايسته آفرينه‌ ئی
كه نواله ناگزير را
گردن
كج نمی‌ كند.
و
خدائی
ديگرگونه
آفريدم).

معنی تحت اللفظی:
من
بنده ناچیز بینوای سر به راهی نبودم
و
راه بهشت برین من،
راه بزغاله اطاعت و فروتنی نبود:
من
خدای دیگرگونه ای لازم داشتم.
خدایی که شایسته فردی باشد که برای کسب لقمه بخور و نمیری گردنش را کج نمی کند.
به همین دلیل
خدای دیگرگونه ای خلق کردم.
 
این پایان رجز احمد شاملو
به بهانه اعدام نوجوان مذهبی به نام مهدی رضایی است.
 
اعدام نوجوانی
 سبب شده که شاملو زیر و رو شود.
 
از سرتاپای این بند شعر سرشته به هارت و پورت شاملو
بیگانگی با واقعیت و وارونه اندیشی می تراود:
 
۲
من بينوا بندگكی سربه راه
نبودم  
 
 
شاملو
به اعتراف خودش، بنده ای بوده است.
 
تفاوت او با بندگان دیگر،
بندگک بینوای سر به راهی نبودن است.
 
یعنی
شاملو بنده بزرگ بانوا و سرکشی بوده است.
 
مرحبا.
 
۳
و راه بهشت مينوی من
بزرو طوع و خاكساری
نبود
 
فرق عظیم شاملوی بنده با بندگان دیگر
تفاوت راه رسیدن به بهشت بوده است:
شاملو
بر خلاف بندگان بینوای سر به راه
نه
از 
راه بزغاله رو فرمانبری و فروتنی،
بلکه
از 
شاهراه سرپیچی و خودستایی 
به سوی بهشت برین روانه بوده است.

چه عظمتی.

۴
مرا ديگر گونه خدائی می‌ بايست
شايسته آفرينه‌ ئی
كه نواله ناگزير را
گردن
كج نمی‌ كند.
شاملو
به عنوان بنده بانوای سرکش
به خدای دیگرگونه ای نیاز داشته است.
 
خدایی
که
شایسته بنده  قدر قدرتش باشد.
بنده قدر قدرتی که برای دریافت لقمه بخور ـ نمیر گردن کج نمی کند.
 
یعنی
به هیچ قیمتی سربلندی خود را فدا نمی کند.
 
چنین بنده ای که شاملو از خویشتن خویش تصور و تصویر می کند،
شاید 
در کره مریخ باشد.
 
بنده ای که فرمان آوردن طعام برای شخص شخیص خود صادر می کند.
 
سؤال
فقط
این است
که
چنین بنده ای
چه نیازی به خدا دارد؟
 
فروغ هم در اشعار عصیانی اش،
با
خدا
به چالش برمی خیزد.
 
ولی
بر عکس شاملو
خدا
را
به زیر می کشد
و
به جای او می نشیند
تا
به طرز دیگری خدایی کند.
 
شاملو
ولی
بنده ای از طراز دیگری است
و
راه حل دیگری در کله هرویین زده خود دارد:
 
۵
و
خدائی
ديگرگونه
آفريدم)
 
شاملو
به مثابه بنده بانوای سرکش
خدایی
اربابی 
برای خود خلق می کند.
 
چنین شق القمری فقط از بندگان معتاد عیرانی برمی آید:
خدا آفرینی برای خود.
 
آنهم چه خدایی.
 
خدایی که شایسته بنده بی همتا باشد.
 
بخند تا بخندند.
 
جهان وارونه
به
شعرای وارونه بین وارونه نمای وارونه اندیش
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر