سعدی شیرازی
( ۵۶۸ -
۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت سوم
(گلستان با ب اول، ص 18 ـ 21)
شین میم شین
شنیدم که ملک را در آن قرب،
دشمنی صعب روی نمود.
همین که دو لشکر روی در هم
آوردند، اول کسی که به میدان اندر آمد، این پسر بود.
·
معنی تحت اللفظی:
·
شنیدم که چندی بعد، دشمنی خطرناک حمله ور شد.
· به محض اینکه دو لشکر روی در روی هم قرار گرفتند، اولین کسی
که گام به میدان نهاد، همین شاهزاده بود.
1
·
سعدی بلافاصله پس از توضیح نظر خود، به اثبات آن کمر می
بندد.
·
آنهم به چه شیوه ستایش انگیزی!
·
سعدی دست خواننده و شنونده حکایت خود را می گیرد و به میدان عمل می برد:
·
محک صحت و سقم نظر، عمل است.
·
به قول مارکس، معیار حقیقت احکام، پراتیک است.
·
مراجعه کنید به حقیقت در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
2
·
حریفی می گفت که سعدی چه ربطی به مارکس دارد.
·
حریف حتما قیاس به نفس می کرد و فکر می کرد که همه مثل خود
ایشان، برای اثبات حقانیت افکار مراد خود به دنبال این و آن می گردند.
·
بی اعتنا به انتقاد حریف، سعدی نه تنها عمل را به مثابه
معیار صحت و سقم احکام و دعاوی تلقی می کند، بلکه بدان جامه عمل می پوشاند:
·
یعنی مدعی «برتری یک اسب تازی لاغر به طویله ای مملو از خر»
را شخصا به نبرد تن به تن می فرستد تا به خواننده و شنونده حکایت خویش نشان دهد که
«به عمل کار بر آید، به سخندانی نیست!»
3
·
سعدی عملا بلحاظ معرفتی ـ نظری وارد موضع مارکس در تئوری
شناخت می شود:
·
پراتیک بزعم مارکس، نه تنها منشاء و زادگاه تئوری است، بلکه
علاوه بر آن معیار و ملاک صحت و سقم تئوری است:
·
محک تئوری است.
·
حتی خواجه شیراز صدها سال قبل از مارکس، به این حقیقت امر واقف
بوده است:
حافظ
خوش بود، گر محک تجربه آید
به میان
تا سیه روی شود، هر که در
او غش باشد.
·
معنی تحت اللفظی:
·
به محک تجربه زدن انسان ها خوشایند است.
·
چون بدین طریق عدم خلوص هر کس عیان می گردد.
·
در قاموس حافظ نیز تجربه (پراتیک، عمل، آزمون، آزمایش)
معیار تعیین صحت و سقم هر چیز و هر کس است.
·
وقتی حافظ از مفهوم «محک» استفاده می کند، طلا را در مد نظر
دارد.
·
چون عیار طلا را بکمک محک تعیین می کنند.
·
تجربه در قاموس حافظ همان فونکسیون محک را به عهده دارد.
·
همان فونکسیون تعیین درجه خلوص چیزها و کس ها و دعاوی و
احکام را.
·
در این مورد کمترین اختلاف نظری میان کلاسیک های مارکسیسم ـ
لنینیسم و سعدی و حافظ وجود ندارد.
·
می توان گفت که تئوری شناخت مارکس در زمینه تئوری حقیقت با
تئوری شناخت سعدی و حافظ انطباق دارد.
4
گفت:
«آن، نه من باشم که روز جنگ بینی پشت من
آن، منم، گر در میان خاک و
خون، بینی سری»
·
معنی تحت اللفظی:
·
شاهزاد گفت:
·
«من از جمله کسانی نیستم که به هنگام جنگ پا به فرار نهد و پشت به
دشمن کند.
·
من از آنانم که سر در میان خاک و خون دارم.»
5
·
شاهزاده در این بیت، دیالک تیک پراتیک و تئوری را، دیالک
تیک حرف و عمل را تجسم مادی می بخشد:
·
اکنون عمل و حرف او بر هم انطباق می یابند.
·
به عبارت دیگر، نظر او هیئت مادی به خود می گیرد:
·
به قول هگل، روح مادیت می یابد، شیئیت می یابد، چیز واره می
شود، مرئی و ملموس و محسوس می شود.
·
ایده و انیدهش برونی می شود، عینیت می یابد.
6
«کانک جنگ آرد، به خون خویش بازی می کند
روز هیجا، هرکه بگریزد، به
خون لشکری»
·
معنی تحت اللفظی:
·
کسی که وارد میدان جنگ می شود، فقط بر سر خون خویش قمار می
کند.
·
اما کسی روز جنگ که پشت به دشمن می کند، بر سر خون لشکری قمار
می کند که زیر فرمان او ست.
·
سعدی در این بیت، از قول شاهزاده، دیالک تیک شخصیت و توده
را به شکل دیالک تیک سرلشکر و لشکر بسط و تعمیم می دهد و از نقش سرمشقی و نمونه
وار شخصیت (سرلشکر) پرده برمی دارد.
7
·
دیالک تیک شخصیت و توده (از ماتریالیسم تاریخی) بسط و تعمیم
دیالک تیک جزء و کل (از ماتریالیسم دیالک تیکی) است.
·
در این دیالک تیک، نقش تعیین کننده ـ در تحلیل نهائی ـ از
آن توده (کل) است.
·
شخصیت اما بویژه در لحظات معینی، نقش بسیار مهمی به عهده می
گیرد و موجب تند و یا کند گشتن روندهای تاریخی می گردد.
·
در این مثال سعدی، سرلشکر به مثابه شخصیت، نقش بسیار مهمی در
پیروزی و شکست در جنگ ایفا می کند.
·
به قول سعدی اگر بجنگدد، در بدترین حالت کشته خواهد شد.
·
ولی اگر فرار کند، لشکرش تار و مار خواهد گشت و در جنگ شکست
خواهد خورد.
8
·
سعدی از نقش سرلشکر (شخصیت) در رهبری لشکر (توده) با صراحت
تمام پرده برمی دارد.
·
تفکر دیالک تیکی همین است که سعدی عرضه می کند.
·
همین اندیشه سعدی نیز با اندشه های کلاسیک های مارکسیسم ـ
لنینیسم انطباق دارد.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر