۱۳۹۰ مهر ۱۱, دوشنبه

ادا و اطوار اشرافی

قصه های آقای کوینر
برتولت برشت
برگردان میم حجری


• آقای کوینر گفت:
«من هم روزی ادا و اطوار اشراف را در آوردم.
• یعنی بسان اشراف سر راست، قائم به ذات، مغرور و کله به پشت ایستادم.»

• پرسیدند:
• «برای چی؟»

• جواب داد:
• «چه می توانستم کرد؟
• در آب ایستاده بودم و آب مرتب بالا و بالاتر می آمد.
• وقتی آب به چانه ام رسید، ادا او اطوار اشراف را در آوردم.
»

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر