۱۳۹۰ مهر ۲۰, چهارشنبه

تئوری ارتجاعی ـ شبه فاشیستی بنیاد نیک و بد (4)

حکایت گلستان
تحلیل واره ای از شین میم شین

• طایفه دزدان عرب، بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته و رعیت بلدان از مکاید ایشان مرعوب و لشکر سلطان مغلوب.
• به حکم آن که ملاذی منیع از قله کوهی بدست آورده بودند و ملجأ و مأوای خود کرده.
• مدبران ممالک آن طرف، در دفع مضرت ایشان مشاورت کردند که این طایفه گر هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند، مقاومت ایشان ممتنع گردد.

• درختی که اکنون گرفته است پای
• به نیروی شخصی در آید زجای

• وگر همچنان روزگاری هلی
• به گردونش از بیخ بر نگسلی

• سر چشمه شاید گرفتن به بیل
• چو پرشد، نشاید گذشتن به پیل

• سخن برهمین مقررشد که یکی را به تجسس ایشان برگماشتند و فرصت نگاه همی داشتند، تا به وقتی که در سر قومی رانده بودند و بقعه خالی مانده.
• تنی چند از مردان واقعه دیده جنگ آزموده را بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند.
• شبانگاهی که دزدان باز آمدند، سفر کرده و غارت آورده و سلاح از تن بگشادند و رخت و غنیمت بنهادند، نخستین دشمنی که در سر ایشان تاختن آورد، خواب بود.
• چند پاسی از شب در گذشت.

• قرص خورشید در سیاهی شد
• یونس اندر دهان ماهی شد

• مردان دلاور از کمین بدر جستند و دست یگان یگان بر کتف بستند و بامدادان به درگاه ملک حاضر آوردند.
• همه را کشتن فرمود، اتفاقا در آن میان جوانی بود که میوه عنفوان شبابش نورسیده و سبزه گلستان عذارش نو دمیده.
• یکی از وزرا پای تخت ملک را بوسه داد و روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت این پسر هنوز از باغ زندگانی بر نخورد ست و از ریعان جوانی تمتع نیافته.
• توقع به کرم اخلاق خداوندی همی باشد که به بخشیدن خون او بر بنده منت نهد.
• ملک روی از این سخن در هم آورد و موافق رأی بلندش نیامد و گفت :

• پرتو نیکان نگیرد، هر که بنیادش بد است
• تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است.

• نسل فساد اینان، منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان بر آوردن، که آتش کشتن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست.

• ابر اگر آب زندگی بارد
• هرگز از شاخ بید، بر نخوری

• با فرومایه روزگار مبر!

• کز نی بوریا، شکر نخوری

• وزیر گفت :
• آنچه خداوند دام ملکه فرمود، عین حقیقت است که اگر در صحبت آن بدان تربیت یافتی، طبیعت ایشان گرفتی.
• اما بنده امیدوار می باشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد آن مستحکم نشده و در حدیث است که هر مولودی به سرشت اسلام زاده می شود و بعدها ابوانش او را یهودی، نصرانی و مجوس می کنند.

• با بدان یار گشت، همسر لوط
• خاندان نبوتش گم شد

• سگ اصحاب کهف روزی چند
• پی نیکان گرفت و مردم شد

• این بگفت و طایفه ای از ندمای ملک با وی بشفاعت یار شدند تا ملک از سر آزار او در گذشت و گفت :
• اگرچه مصلحت ندیدم.

• فی الجمله، پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استاد ادیب را به تربیت او نصب کردند، تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند و در نظر همگان پسند آمد.
• باری، وزیر از شمایل او در حضرت ملک شمه ای همی گفت که تربیت عاقلان در او اثر کرده است و جهل قدیم از جبلت او بدر برده.


• ملک را زین سخن تبسم آمد و گفت:

• عاقبت گرگ زاده، گرگ شود
• گرچه با آدمی بزرگ شود

• سالی دو برین بر آمد.
• طایفه اوباش محلت در او پیوستند و عقد مرافقت بستند تا به وقت فرصت، وزیر و هر دو پسرش را بکشت و نعمتی بی قیاس برداشت و در مغاره دزدان به جای پدر نشست و عاصی شد.
• ملک دست تحسربه دندان گزیدن گرفت و گفت :

• شمشیر نیک، از آهن بد، چون کند کسی؟
• ناکس به تربیت نشود، ای حکیم، کس

• باران که در لطافت طبعش دریغ نیست
• در باغ لاله روید و در شوره زار خس.

تحلیل حکایت شیخ شیراز

حکم اول

• پرتو نیکان نگیرد، هر که بنیادش بد است

• تربیت نا اهل را چون گردکان بر گنبد است.

• سعدی در این بیت، تئوری گوهر و بنیاد را مطرح می سازد.
• بنا بر این تئوری، هرکس بطور مادرزادی و خدادادی، دارای بنیادی نیک و یا بد است.
• این تئوری بر مبنای قصه کتب مقدس در باره پسران آدم و حوا استوار شده است:
• حضرت آدم و حوا دو پسر داشتند، هابیل و قابیل، که مظهر تئولوژیکی خیر و شر بوده اند و از همان آغاز بود انسانی بر زمین (پس از اخراج آدم و حوا از بهشت) جنگ میان خیر و شر آغاز شده است، این جنگ امری طبیعی و خدا خواسته است و تا ابد ادامه خواهد یافت.

• تئوری گوهر و بنیاد، مبتنی است بر دترمینیسم فلسفی که در تفکر تئولوژیکی بمثابه تز ایدئالیستی «مشیت الهی» مطرح می شود.
• پیاده کردن این تئوری در مسائل اجتماعی به فاتالیسم و یا سرنوشتگرائی می انجامد.
• تئوری گوهر و بنیاد شامل حال کل هستی می شود.
• بنا بر این تئوری، جمادات، نباتات و حیوانات نیز به نیک بنیاد و بد بنیاد طبقه بندی می شوند.

• مفاهیم مطروحه در این حکم، یعنی مفاهیم «بنیاد»، «نیک»، «بد» و «تربیت» همه مفاهیمی انتزاعی و نسبی اند.

• نمایندگان این تئوری نمی توانند و نمی خواهند تعریف دقیق و علمی از مفاهیم بنیاد، خوب، بد و تربیت عرضه کنند.
• خوب و بد، خیر و شر مفاهیمی نسبی اند، یعنی از سوی طبقات مختلف مردم، در فرماسیون های اجتماعی ـ اقتصادی مختلف، بطرز گوناگون و چه بسا متضاد، در قالب هنجارها، قواعد و مقررات اجتماعی، مطرح، تعریف و توجیه می شوند.
• تربیت را سعدی از نقطه نظر دربار فئودالی ـ قرون وسطائی تعریف می کند:

فی الجمله، پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استاد ادیب را به تربیت او نصب کردند، تا حسن خطاب و رد جواب و آداب خدمت ملوکش در آموختند و در نظر همگان پسند آمد.

• پس تربیت، یعنی به ناز و نعمت پروردن، حسن خطاب، رد جواب و آداب خدمت ملوک آموختن تا مقبول درباریان بشود.
• به هرحال، بنا بر این تئوری، بنیاد نیک و بد انسانی امری طبیعی، الهی، مادرزادی و مقدر از قبل است.

• فردوسی نیز همین تئوری را نمایندگی می کند:


• ز ناپاکزاده مدارید امید
• که زنگی، به شستن نگردد سفید!

• انسان، بنظر نمایندگان این تئوری، موجودی بی اختیار، وابسته و هیچکاره است.
• او بنا به خواست غیر (یعنی خدا)، بنا بر اراده غیر، بطور تصادفی صاحب بنیاد نیک و یا بد می شود و لذا مستقل از خواست خود، یعنی چه بخواهد و چه نخواهد، مظهر خیر و یا شر می گردد.
• اگر کسی بنیادش بد باشد، هرگز قابل تربیت نخواهد بود، در نتیجه، جامعه باید فاتحه او و امثال او را درجا و بی درنگ بخواند و فرمان قتلش را بلافاصله صادر کند:
• قتل الموذی، قبل عن یوزی
• موذی را قبل از اینکه فرصت آزار پیدا کند، بکشید!

• ملک هم، به عنوان رئیس قوه مجریه، همین کار را می کند:
• «همه را کشتن فرمود.»

• اکنون می توان به پتانسیل وحشتناکی که در این تئوری باطل و غیرعلمی قرون وسطائی نهان شده است، پی برد.

• ولی بنیاد انسانی به چه معنی است؟
• معیار بنیاد نیک و بد کدام است؟

• سعدی کوچکترین اشاره ای به این معیار که از اهمیت حیاتی ـ مماتی برخوردار است، نمی کند.

• اگر معیار عینی روشنی برای بنیاد خوب و بد تعیین نشود، در و دروازه به روی هر قلدر و جباری ـ چارطاق ـ باز خواهد شد، تا اراده خود را ـ بی پروا ـ جامه عمل بپوشاند.
• درغیاب معیارعینی برای بنیاد خوب و بد، در غیاب تعریف دقیق از بنیاد خوب و بد، راه برای تصمیم گیری دلبخواهی و سوبژکتیف هر قدرتمندی باز خواهد شد.

• اکنون این سؤال پیش می آید که آیا به تعداد آدم ها بنیاد وجود دارد و یا اینکه تنها دو نوع مشخص از بنیاد، در نهاد آدمی نهاده شده و کل بشریت به خیر و شر بنیادین طبقه بندی شده است؟
• نمایندگان این تئوری از همان آغاز فرمولبندی آن، دست به گریبان تناقضی لاینحل بوده اند که در سراسر آثار سعدی به صور مختلف و با سماجتی خارق العاده مطرح می شود:
• اولا اگر بنیاد انسانی خدادادی است، اگر بنیاد بد، به خواست خدا در نهاد انسانها نهاده شده است، اگر انسان در داشتن نوع بنیاد، صاحب اختیار نبوده و نیست، پس به چه دلیلی باید حکم اعدام او را صادر کرد؟
• سعدی دترمینیسم ایدئالیستی خود را از صراحت غیرقابل انکار می گذراند:

• گر گزندت رسد زخلق، مرنج
• که نه راحت رسد زخلق، نه رنج

• از خدا دان، خلاف دشمن و دوست
• که دل هر دو در تصرف او ست

• گرچه تیر از کمان همی گذرد
• از کماندار داند، اهل خرد.

• اگر همین گفته سعدی را با قاطعیت بپذیریم، آنگاه مسئولیت دزدی و راهزنی افراد فوق الذکر در حکایت، نه به عهده دزدان و راهزنان، بلکه مستقیما به عهده کماندار است و لذا کسی حق ندارد، فرمان کشتن آنها را، به هر بهانه ای هم که شده، صادر کند.
• ثانیا کسی هم که بنیاد خوب دارد و بانی عمل خیر است، برای بنیاد خوبش رنجی نبرده است و لذا ماهیتا فرقی با دیگری ندارد، که تصادفا قرعه بنیاد بد بنامش افتاده است.
• ثالثا انسان نیک بنیاد، به چه حقی باید نقش خدا را بازی کند و فرمان صادر کند، که «نسل فساد اینان، منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان بر آوردن»؟

• تئوری گوهر و بنیاد انسانی که سعدی هفتصد سال پیش مطرح می کند، امروز هم از همان اهمیت و فعلیت برخوردار است که در زمان سعدی برخوردار بوده است.
• امروز هم «ملوک» گونه گون براساس همین تئوری تئولوژیکی ـ ایدئالیستی، بشریت را به خیر و شر طبقه بندی می کنند و فرمان قتل عام میلیون ها انسان به اصطلاح «بد بنیاد» را در جامعه و جهان صادر می کنند.
• از این رو، باید این تئوری باطل را مورد انتقاد جامعه شناسانه و فلسفی ـ علمی همه جانبه قرار داد.

1
برخورد سوبژکتیویستی به قضایا

حکم اول

نسل فساد اینان، منقطع کردن اولی تر است و بیخ تبار ایشان بر آوردن.

• بگذارید، تخیل خود را بکار اندازیم و مسئله مطروحه را جامه مشخص بپوشانیم:
• رعیت و یا بنده به تنگ آمده ای که از یوغ اربابی فرار کرده، سر به کوه و بیابان گذاشته و برای سیر کردن شکم خود و کودکانش راهی جز راهزنی نیافته و نمی توانست هم بیابد، بمثابه انسانی بد بنیاد تلقی می شود و ارباب و پادشاه و وزیر و ملازمانی که انگلواره از محصول کار دیگران زندگی می کنند ویوغ بندگی برگردن این و آن می نهند، بمثابه انسان هائی شریف و نیک بنیاد قلمداد می شوند، بی آنکه دلیلی بر نیکی و بدی این و آن در میان باشد.

• انسان نیک بنیاد کذائی، اکنون نه تنها حق دارد، خود انسان بد بنیاد را، بلکه حتی کودکانش را قتل عام کند.


• دلیل این جنایت وحشتناک را از زبان ملک می شنویم:


دلیل اول
آتش کشتن و اخگر گذاشتن و افعی کشتن و بچه نگاه داشتن، کار خردمندان نیست.

• دلیل لازم برای توجیه عملی انسانی ـ اجتماعی، از عالم جمادات و جانوران (آتش و افعی) سرهمبندی می شود.
• به عبارت دیگر، انسان از لحاظ تکاملی ـ تاریخی سلب هویت می شود و به درجه جمادات و خزندگان تنزل می یابد.
• و لذا همان رفتاری که «خردمند تاجدار» با آتش و افعی باید بکند، در حق موجودات انسانی روا می دارد.

• تشبیه افراد وابسته به توده مردم به اشیاء و جانوران، علت اجتماعی ـ اقتصادی دارد.
• در جامعه فئودالی، فقط طبقه اشراف فئودال، بدلیل اصل و نسب و خون و تبار و مالکیت خویش، بمثابه انسان قلمداد می شوند و بندگان و رعایا فرقی با گاو و گاوآهن ندارند، حتی کسبه و اصناف و صنعتگران و تجار شهرنشین آدم حساب نمی شوند.

• طرز تفکر عقب مانده حاکم که نه از قانونمندی های جهان انسانی خبر دارد و نه از قوانین عینی جاری در جهان جانوران و گیاهان، بطور سوبژکتیف، بنا به میل خویش، حتی جانوران و گیاهان را به نیک بنیاد و بد بنیاد طبقه بندی می کند.
• ماری که این چنین بی پروا حکم قتل عامش صادر می شود، از ده میلیون سال پیش ساکن سیاره زمین بوده است، یعنی میلیونها سال قبل از پیدایش انسان.
• ملک تهی مغز نه از زندگی و نقش مثبت ماران خبر دارد و نه از پیوندهای متقابل عینی و ضرور موجودات و پدیده های طبیعی و اجتماعی.

دلیل دوم

• ابر اگر آب زندگی بارد

• هرگز از شاخ بید، بر نخوری

• با فرومایه روزگار مبر
• کز نی بوریا، شکر نخوری

• تئوری گوهر و بنیاد، بدین طریق علاوه بر عالم جمادات و جانوران (آتش و افعی)، شامل حال عالم نباتات نیز می شود و بید و بوریا به درجه درختان بد بنیاد تنزل می یابند.

• فردوسی نیز همین اندیشه را نمایندگی می کند:

• به نابودنی ها ندارد امید
• نگوید که بار آورد شاخ بید

• اکنون می توان معیار خوبی و بدی فئودالی ـ بنده داری را کشف کرد:
• هرچیزی که برای سیر کردن شکم انسان ها مفید باشد، خوب است و لاغیر.

• بید اگر چه برای پرندگان مأمن و مأوا، برای جانوران مواد غذائی و برای انسان ها سایه و اکسیژن و هیزم فراهم می آورد و بوریا اگرچه حصیر می شود و مساجد و خانه های شهر و روستا را مفروش می سازد، با این حال، چون میوه قابل خوردن ندارند، بد بنیاد تلقی می شوند.
• آنگاه از این حقیقت امر نتیجه گرفته می شود که کودکان راهزن بدبخت غیرقابل اصلاح و تربیت اند و باید قتل عام شوند.

• دلیل ارائه شده، دلیلی بی پایه و شیوه تحلیل رایج، شیوه مطلقا ذهنگرایانه و سوبژکتیویستی ـ ولونتاریستی است.
• کسی که به ریشه های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، تاریخی و عینی چیزها و پدیده ها کاری ندارد، کسی که نمی خواهد، علل عینی عاصی، یاغی و راهزن شدن کسی را دریابد، همه چیز را فاتالیستی، تقدیری و از پیش تعیین شده جلوه گر می سازد.
• تئوری گوهر و بنیاد، ابزار تئوریکی لازم برای توجیه هر جنایتی را به رایگان، در اختیار اربابان و شاهان و قلدران و جباران می گذارد.
• و بدین طریق هر رعیت و بنده ای که از یوغ اربابی بگریزد، بلاقاصله، داغ ننگ انسان بد بنیاد بر پیشانی اش حک می شود و قتلش واجب شمرده می شود.

• رعیت و بنده تا زمانی که تن به استثمار و ستم این و آن می دهند، قابل ترحم و همدردی اند و به محض اینکه سر به طغیان بردارند و چارچوب اجتماعی ـ اقتصادی موجود را بشکنند، حکم اعدامشان ـ بی تأملی کوچک ـ صادر می شود.

• پس اگر چنین است، باید نیستان های بوریا را آتش زد و بیدها را ریشه کن کرد و حتی به ابر فرمان داد که از باریدن بر سر بید و بوریا خود داری کند.
• چون گیاه و درختی که میوه اش شکم شاهان و اربابان و مداحان را سیر نکند، به چه حقی باید از نعمت باران برخوردار باشد.

• سعدی به تناقضات تئوری بنیاد واقف است و لذا نظریات مخالف را نیز مطرح می سازد، تا با نتیجه گیری های «تجربی» دلبخواهی، خواننده خود را خلع سلاح تئوریک کند:

3
رد تئوری بنیاد انسانی

حکم اول
• وزیر گفت:
• آنچه خداوند دام ملکه فرمود، عین حقیقت است که اگر در صحبت آن بدان تربیت یافتی، طبیعت ایشان گرفتی.

• وزیر تئوری گوهر و بنیاد را ـ بی پروا ـ به تیغ تیز انتقاد می سپارد.
• او بد بنیادی مادرزادی و خداد دادی کودکان را زیر علامت سؤال می برد و بر آن است که کودک در معاشرت با پدر تربیت می یابد و طبیعت پدر را می گیرد و لاغیر.
• به عبارت دیگر نیکی و بدی انسان ها نه مادرزادی، نه خدا دادی و نه طبیعی، بلکه اکتسابی و اجتماعی است.

حکم دوم
اما بنده امیدوار می باشد که به عشرت صالحان تربیت پذیرد و خوی خردمندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد آن مستحکم نشده.

• وزیر بنیادی بودن طبیعت انسانی را رد می کند، آن را اکتسابی می داند و برای آن ریشه های همبودی ـ اجتماعی قائل می شود.
• خوی انسانها، بنظر وزیر، در همبود و جامعه تکوین می یابد، نه در رحم مادر.
• بدین طریق تئوری گوهر و بنیاد، بطورکلی، زیر علامت سؤال قرار می گیرد، مطلقیت خود را از دست می دهد و بنیاد انسانها نسبی و اکتسابی تلقی می شود.
• بنظر وزیر، خوی بد اصلا بنیادی نیست، بلکه در معاشرت با گروه بد جوانه می زند و رفته رفته استحکام می یابد.

• هفتصد سال بعد، همین نظر را با فرمولبندی دقیق علمی ـ فلسفی، از زبان فرزانگان برجسته جهان خواهیم شنید.

• ماهیت انسانی در روند کار اجتماعی قوام می یابد، درروند تولید مادی، در مناسبات تولیدی حاکم.

• و چون انسانها در روند تولید مادی جایگاه، مقام و نقش گوناگون دارند، پس به انسان هائی با طبایع گوناگون بدل می شوند.
• کار انسان را می سازد و ماهیت و بنیاد او را تشکیل می دهد و مفاهیم «خیر» و «شر» از دیدگاه افراد مختلف جامعه طبقاتی، بنا به پایگاه طبقاتی شان، به طرق متفاوت تعریف و توجیه می شوند.

• همان غارتگری راهزنانه که از نظر شاهی، وزیری، ملازمی، مداحی بمثابه عملی قبیح تلقی می شود، در کلام رعیت و بنده فراری از قید و بند اربابان، بمثابه عملی عادلانه تلقی می شود، به مثابه برگرداندن حق به غارت رفته به غارت شدگان بی امید، به مثابه امری مباح و مشروع قلمداد می شود.
• وزیر برای اثبات تئوری علمی خود و رد تئوری باطل بنیاد انسانی، حدیث هم می آورد.
• به عبارت دیگر، با سلاحی از زرادخانه تئوریکی تئولوژی، تئوری گوهر و بنیاد را زیر ضربه می گیرد :

دلیل اول
و در حدیث است که
مأمن المولود الا وفد یولد علی الفطرة ثم ابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه
هر مولودی به سرشت اسلام زاده می شود، بعدها ابوانش او را یهودی، نصرانی و مجوس می کنند.

• اگر مفهوم «سرشت اسلام» را به معنی بنیاد خوب تعبیر کنیم و مفاهیم «یهودی، نصرانی و مجوس» را بمعنی بنیاد بد، آنگاه نظر وزیر عبارت از این خواهد بود که همه نوزادان، با بنیاد نیک زاده می شوند و بعدها در جامعه طبقاتی، در جهنم تضادهای اجتماعی، بنیاد نیک شان تخریب و تار و مار می شود.

• همین نظر را قرنها بعد هومانیست بزرگ اروپا، ژان ژاک روسو بر زبان خواهد آورد.
• وزیر برای اثبات نظر علمی خویش، حتی قصه های کتب مقدس را به خدمت می گیرد، تا شالوده تئولوژیکی خارائینی برای نظریه خود بریزد :

دلیل دوم

• با بدان یار گشت، همسر لوط

• خاندان نبوتش گم شد

• سگ اصحاب کهف، روزی چند
• پی نیکان گرفت و مردم شد

• مبالغه آمیزتر از این نمی توان مثال زد، پاکترین زن از خاندان نبوت در ارتباط با بدان، تغییر گوهر و بنیاد می دهد و به ضد مطلق خود مبدل می شود و جانور «نجسی» (سگی) ببرکت همراهی با نیکان، به تحول کیفی ـ ماهوی دست می یابد، از درجه نازل حیوانی به مرتبه متعالی انسانی فرا می بالد و تحولی جهشی می یابد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر