۱۳۹۹ مرداد ۹, پنجشنبه

خود آموز خود اندیشی (۲۶۵)


شین میم شین

نه 
اندیشه مادرزاد وجود دارد
و
نه
اندیشیدن مادر زادی.

اندیشیدن
را
باید مثل هرعلم،
در روندی دشوار فراگرفت.

شیخ سعدی
(۱۱۸۴ ـ ۱۲۸۳ و یا ۱۲۹۱)
(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص ۲۶)
حکایت نهم


 

۱   

به قومی که نیکی پسندد خدای

دهد خسروی عادل و نیکرای

 

چو خواهد که ویران شود عالمی

نهد ملک، در پنجه ظالمی

 

سگالند از او، نیکمردان حذر

که خشم خدای است، بیدادگر

 

معنی تحت اللفظی:

نیکمردان از پادشاه بیدادگر که خشم خدا ست، دوری می جویند.

 

سعدی

در این حکایت

مسائل جامعتی

را

به

طرز تئولوژیکی (فقهی) «توضیح» می دهد،

طبیعت

را

به

طرز ماوراء الطبیعی.

 

سعدی

در این بیت شعر

  عالی ترین نماینده و عضو طبقه حاکمه

را

به شکل دیالک تیک دادگر و بیدادگر بسط و تعمیم می  دهد.

پادشاه دادگر

را

هدیه مهر آمیز الهی

 و

پادشاه بیدادگر

را

عذاب خشم آلوده خدا

تلقی و قالب می کند.

 

بنا بر جزم «مشیت الهی»

 مسئولیت همه چیز، از خرد تا کلان،

به گردن خدا انداخته می شود.

 

سعدی

ضمنا

ماهیت طبقاتی پادشاهان فئودالی و برده داری

را

ماستمالی می کند.

 

چون

طبقه بندی عالی ترین نماینده و عضو طبقه حاکمه استثمارگر و انگل

به

خیر و شر

به

تحمیق خلایق می انجامد.

 

پدیده های اجتماعی

بدین طریق و با این ترفند

سلب قانونمندی

می شوند.

 

این کردوکار سعدی

خطرناک ترین و مؤثرترین فرم عوام فریبی

است.

 

حافظ 

با دستکاری های مختصری،

همین جزم را برای تخدیر توده ها و ترویج تسلیم طلبی در برابر زور،

 ماهرانه به خدمت می گیرد.

 

بدین طریق در فلسفه سعدی و حافظ،

دیالک تیک جبر و اختیار

(دیالک تیک ضرورت و آزادی)

تخریب می شود

و

جای خود

را

به

 جزم «مشیت الهی»

می دهد.

آنگاه

 نه

 از

جبر

(ضرورت)

 نامی می ماند

و

 نه

 از

اختیار

(آزادی)

نشانی.

 

آنگاه هستی از هر قانونمندی عینی تهی می شود

و

 به

 اراده خدا

وابسته می گردد

و

از

 انسان،

جز زباله ای هیچکاره و منفعل و هیچ واره

چیزی باقی نمی ماند.

 

سعدی اکنون به تئوری «شبان ـ گرگ ـ گله » خود

صراحت تئوریکی جدیدی می بخشد:

شبان خوب و بد را خدا بر گله برمی گمارد.

 

خدای سعدی اما خدائی خیرخواه و انساندوست و حداقل بیطرف نیست:

او

گاهی

 هوس می کند و برای گله «نیکی می پسندد» و «خسروی عادل و نیکرای»

 را

 به

سمت شبانی آن

برمی گمارد

 و

گاهی

هوای « ویران کردن عالمی» بر سرش می زند

و

مملکت را «در پنجه ظالمی»   می گذارد.

 

منطق تق ولق سعدی تماشائی است:

خدا

 گله را به دست جلادی خونخوار می سپارد و نامش را شبان می گذارد و نمی گوید که چه فرقی با گرگ دارد.

 

هیچکس مثل سعدی

اینهمه بی حرمتی در حق خدا

نکرده است.

او روی کار آمدن ضحاک ها را به گردن خدا می اندازد

و

به مثابه نشانه خشم خدا جا می زند،

بی آن، که دلیل خشم خدا را نسبت به گله بی شعور و بی تمیز مردم توضیح دهد.

اثبات منطقی و تجربی ادعا

پیشکش.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر