۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم (۳)

 
هگل و مارکس
 در 
جمهوری خلق چین

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم
راین هاردت یلین
سرچشمه:
توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
 
برگردان 
شین میم شین

۱
هگل

• ساخت اثر هگل تحت عنوان «فنومنولوژی روح» را در نظر بگیریم:
• در بازسازی پله های جبری (ضرور) تشکیل روح، هر فرم شعور در رابطه با خصلت تشکیلش مورد بررسی قرار می گیرد و هر دعوی دانش وادار می شود که راجع به خویشتن خویش اطلاع دیالک تیکی عرضه کند.
• (هگل،ص ۲۰، گ. لوکاچ، ص ۵۳۵ و ص ۵۴۲)

• این راه دانش شکل گیرنده را باید به مثابه شناخت شکل گیرنده بی وقفه منطبق با چیز مورد نظر و به مثابه خودشناسی روح تلقی کرد که با آگاهی به سدها در فرم شناخت مربوطه به مثابه پایان دادن بدان نیز همراه است.

• برای هگل میان شناخت پایان مند و شناخت مطلق دره گذرناپذیری (تضاد لاینحلی) وجود ندارد.
• درست برعکس.
• همه مراحل شناخت با یکدیگر پیوند دارند.

• مراجعه کنید به پایان مند و بی پایان در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• این دژ ساختاری واقعیت عینی، ببرکت بازتاب فلسفی گشوده می شود.

• بنظر هگل، این بنیان ها بوسیله کردوکار (کردوکار روحی) تولید می شوند.

• واقعیت نمودین به مثابه چیزی غیر قابل شناخت تلقی نمی شود.

• علل آن مورد بررسی قرار می گیرند.
• در حین این بررسی، نه تنها تصویر واقعیت نمودین تغییر می یابد، بلکه خود شناخت نیز دگرگون می شود.

• زیرا شناخت نشان می دهد که عینیت (اوبژکتیویته) در هر حال با روح وساطت می شود.

• هگل در فنومنولوژی، ایستگاه های عبور از شعور پایان مند به شعور مطلق را نمودار می سازد.
• او نشان می دهد که روح چگونه با طی مسیری مارپیچی، خود را دگرگون می سازد.

• بر طبق آن، نه تنها نتیجه شناخت به روح تعلق دارد، بلکه راه نیل به نتیجه نیز به روح تعلق دارد:
• «راه به سوی علم، خود، علم است!»

• در قاموس هگل، نفی ناگزیر دانش طبیعی بوسیله «اسکپتیسیسم خودانگیز» صورت می گیرد که با انفجار فرم تنگ شعور کهنه و نمودارسازی تضادهای موجود در آن، شکل نوینی از دانش و ثمرات مثبت پدید می آورد.

پیش شرط های (پره میس های) نادرست به نتیجه گیری های نادرست منتهی می شوند:
شعور کاذب بارها و بارها به بن بست می رسد.

• این بن بست ها اما وسیله خروج از بن بست ها را عرضه می کنند.

۲
مارکس


کارل مارکس نیز در توضیح روند خودبهره وری مستقلگشته سرمایه بسان هگل پیش می رود.

• او نیز برای نشان دادن فرم جریان رابطه تضادآمیز میان ارزش مصرف و ارزش، از انتزاعی ترین و ساده ترین مقوله، یعنی کالا شروع به حرکت می کند و از پله های مقولات مشخصتر از قبیل پول، سرمایه، نیروی کار، ارزش اضافه و غیره  بالا و بالاتر می رود.

• این مقولات (پول، سرمایه، نیروی کار، ارزش اضافه و غیره) اما بر مقولات عامتر مبتنی اند و بالضروره (جبرا) از آنها استخراج شده اند.

• مارکس نیز بسان هگل نواقص تجزیه و تحلیل را می بیند.

• او به عنوان مثال در اقتصاد کلاسیک بورژوائی به عدم توجه به وساطت کامل فرم ها پی می برد.

• اقتصاد دانان بورژوائی به تعیین ماهوی فرم نایل نمی آیند و این اشتباهات در سنتز نهائی تکرار می شوند:
• نقاط آغازین به طرز نادرست تعیین شده، نتایج نهائی نادرست به دنبال می آورند.

• نیل به توسعه ژنه تیکی موضوع مورد بررسی صورت نمی گیرد.
• زیرا پیش شرط ها (پره میس ها) حل نمی شوند و بازتاب نمی یابند.
• بلکه بطور صاف و ساده پذیرفته می شوند.

• به جای استخراج نمودها (پدیده ها) از تعین های ماهوی، مقوله های آنها کم و بیش بطرز امپیریکی (تجربی) تعیین می شوند و نهایتا در رابطه ای خارجی نسبت به آنها قرار داده می شوند:
• بدین طریق، پدیده های نمودین به عنوان پدیده های ماهوی تلقی می شوند.

• مارکس ـ برخلاف اقتصاد دانان کلاسیک بورژوائی ـ مقولات انتزاعی (مجرد) را وارد پیوند توسعه ژنه تیکی ـ منطقی می سازد.

• بعد آنها را در شرایط زمانی مشخص انتظام می بخشد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر