۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۲, جمعه

پدر اینها را نمی داند، با این همه دارد پیر می شود.


مهری

آه، که پدر نمی داند
‫نیمه شبان که جهان فرو می خوابد ‬
‫ اتاق های رطوبت، ماه را، شکل عینیت یافته آرزو می کنند ‬
دشنه صدای فلزی ‬
فرزندان خاک را − در خواب های بی رؤیا − مجروح می کند ‬

‫برمی خیزند ‬
‫ از دالان های آه می گذرند ‬
‫توفان های تاریکی را پشت سر می گذارند
 ‬
‫ سپس ‬
حمام های بی در، بی پیکر ‬
سرمای گزنده ی کاشی ها ‬
‫ رگبار آب ‬
‫ رگبار بی امان صدا ‬
‫ یخباد، برف ‬
‫ تاریکی، لرزش استخوان ‬
‫ شبتاب
 شبتاب ‬


‫ صدای فلز 
دروازه های فلزی − ‬
‫ درها که فرو می بندد ‬
‫ درهای ناپیدا که در دل تاریکی می گشاید ‬
‫ انگشتان مهیبی که به ناگاه، سرمایش را بر پشت، حس می کنی ‬

‫ صدای گلوله ‬
‫ تک تیر ‬
‫ تیر خلاص. ‬
‫ ‬
‫ لکه های کوچک ماه ‬
حفره های آهی است − بیگمان − که ماه از دل برمی کشد. ‬
‫ ‬
پدر اینها را نمی داند، با این همه دارد پیر می شود.

 پایان
ویرایش از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر