۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم (۱)

هگل و مارکس در جمهوری خلق چین

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم
راین هاردت یلین
سرچشمه: توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
برگردان 
شین میم شین

• هدف از این مقاله نشان دادن همانندی ها و تفاوت های «فنومنولوژی روح» هگل با «انتقاد از اقتصاد سیاسی» کارل مارکس بکمک روابط زیرین است:

۱

• بکمک دیالک تیک پراتیک و تئوری

• مراجعه کنید به به دیالک تیک پراتیک و تئوری در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
۲

بکمک دیالک تیک منفرد و عام
 
• مراجعه کنید به دیالک تیک منفرد (خاص) و عام
در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
۳

• بکمک دیالک تیک پدیده و ماهیت
در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• مراجعه کنید به دیالک تیک پدیده و ماهیت
در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
۴

• بکمک دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت


• مراجعه کنید به دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت
در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
بخش اول
دیالک تیک پراتیک و تئوری


۱

همانندی ها میان هگل و مارکس

هگل و مارکس هر دو بر آنند که تئوری، منشاء و سرچشمه پراتیک نیست، بلکه برعکس، پراتیک منشاء و سرچشمه تئوری است.
 
برای هگل و مارکس، مقوله ها عبارتند از اعمالی که با تکرار میلیون ها باره در ضمیر (روح، شعور) انسانی خصلت براهین بدیهی به خود گرفته اند.

مولدین مقوله ها به نوبه خود، در چارچوب (عمل) باواسطه تاریخی ئی عمل می کنند که تفکر و کنش آنها را پیشاپیش ساختاربندی کرده است.


• در تشکیل این چارچوب اما خود آنها نیز سهیم اند، حتی اگر بدان واقف نباشند.


• مقولاتی نیز که در چارچوب یاد شده وجود دارند و بطور بیواسطه مستقل از پراتیک و تغییرناپذیر جلوه می کنند، به مثابه فراورده های عمل انسانی افشا می شوند.

• (مراجعه کنید به جان اونایل، انتقاد و یادآوری، ۱۹۷۹، ص ۲۹ ـ ۳۵)

• مفهوم پراتیک، بدین طریق ـ برخلاف تصور رایج که در تاریخ فلسفه نیز ته نشین می شود ـ وسعت چشمگیری کسب می کند:
• واقعیت ـ بطور مکانیکی ـ جدا از تفکر انسانی جلوه گر نمی شود 

(پیوند واقعیت با تفکر پاره نمی شود)
 بلکه تفکر به مثابه جزء لایتجزا، ضرور و بی چون و چرای واقعیت از صراحت و وضوح گذرانده می شود.

• در این میان، فرم های معرفتی ماقبل عقلی از قبیل بیواسطگی و عمل ناآگاهانه (هگل، فنومنولوژی روح، ۱۹۸۸، ص ۲۴) از روند شناخت (معرفت) جدا نمی شوند، بلکه پیش شرط آن تلقی می شوند و به مثابه جزئی از آن، در اصل پذیرفته می شوند.  

(هگل، فنومنولوژی روح، ۱۹۸۸، ص ۲۴، اوتو مورف، تاریخ دیالک تیک در اقتصاد سیاسی، ص ۴۰ و ۷۹ )

• اصل موسوم به «آنها نمی دانند، ولی انجامش می دهند!» (کلیات مارکس و انگلس جلد ۲۳، ص ۷۹)، در آثار هگل و قبل از همه در اثر او تحت عنوان «فنومنولوژی روح» نیز اعتبار دارد. 

(هگل، ص ۲۶۱، گئورگ لوکاچ، هگل جوان، ۱۹۵۴، ص ۵۵۰)

• روح اینجا، تجاربی را که در تاریخ نوعیت انسانی گرد آورده، (بکمک توسعه انواع معینی از شعور) بلحاظ زمانی کوتاهگشته و بلحاظ فلسفی تغلیظ یافته، یکبار دیگر از آن خود می کند (می فهمد) و بدین طریق به ساختار نا شناخته خود آگاهی کسب می کند. 

(هگل، ص ۲۲)

• همین اصل در مورد تحلیل مارکس از شیوه اقتصاد کاپیتالیستی نیز صادق است:
• انسان ها در سطوح مولکولی، کالاهای خود را بر طبق نقشه و نظم برای بازار، تولید می کنند.
• تمامت روند تولید ـ اما ـ بدون نقشه و نظم، توأم با هرج و مرج صورت می گیرد و علیرغم آن، از نظم نا شناخته ای به نام قانون ارزش تبعیت می کند. 

(جان اونایل، ص 40)


2
تفاوت های موجود 
میان هگل و مارکس

• میان هگل و مارکس در رابطه با تئوری و پراتیک، تفاوت هائی نیز وجود دارد.

• هگل تقدم پراتیک بر تئوری را بالاخره فقط بطور مشروط برسمیت می شناسد:

• او به این نتیجه نهائی می رسد که پراتیک (پایان مند) نارسائی هائی دارد که تنها در دانش مطلق (یعنی در تئوری) می توانند از بین بروند.

• مارکس اما برعکس، به تدوین صراحت سیستماتیکی و اسلوبی (متدیکی) ئی به مثابه پیش شرط هر پراتیک موفق (به عنوان تفکر مداخله گر کوشا) کمر می بندد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر