۱۳۹۶ اردیبهشت ۲۳, شنبه

تأملی در مقوله عشق (۳۵)

 
فروغ‌ فرخزاد
  (۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
تحلیلی از
ربابه نون
 
ث
عشق
از دید 
فروغ فیلسوف
 
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها ...


این بند آخر شعر «آیه های زمینی» است.
 
فروغ، در این بند شعر، از رنج روحی و روانی خود پرده برمی دارد.
 
رنج درونی عمیق فروغ از سیطره شب تیره ی منفور  است.
 
آرزوی فروغ «نقبی زدن به سوی نور» است.
 
نقبی زدن به سوی نور یعنی «گر افکندن بر دامان شب»، یعنی تدارک شب ستیزی و یاری رسانی به پیروزی روز.
 
سؤال این است که منظور فروغ از مفهوم «صدای زندانی» چیست؟
 
 
۱
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها ...
 
 
«صدای زندانی» می تواند معانی متفاوت داشته باشد:

 
الف
آه، ای صدای زندانی 
 
 
صدای زندانی اولا می تواند به معنی صدایی باشد که به هر دلیلی در سینه حبس شده است.
صدای زندانی مثلا می تواند روشنگری علمی و انقلابی باشد که طبقه حاکمه ارتجاعی، مجاز نمی دارد.
به قول کدکنی، سدی در برابرش برپا می دارد.
 
 
ب
آه، ای صدای زندانی
 
 
صدای زندانی ثانیا می تواند صدای کسانی باشد که توسط عوامل طبقه حاکمه سلب آزادی شده اند و در زندان به سر می برند.

 
۲
آه، ای صدای زندانی
 
 
خواه این و خواه آن، فروغ از توان صدای زندانی، در زمینه نقبی زدن به سوی نور، تقریبا نا امید است.
 
۳
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟
 
 
مشخصه دیگر صدای زندانی، شکوه یأس آن و او ست.
شکوه یأسی که باید از سویی، نقبی به سوی نور زند.
البته چشم فروغ از آن شکوه یأس، آب نمی خورد.

 
۴
آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها ...
 
 
آخرین مشخصه صدای زندانی، آخرین صدا بودن آن است.
 
اما منظور از آخرین صدا بودن صدای زندانی، چیست؟

 
۵
 
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها ...
 
 
شاید منظور فروغ این باشد که امید اندک است و فرصت تنگ.
 
آنچه نگرانی فیلسوفی انقلابی نمودار می گردد، حاوی پیشگویی داهیانه فاجعه ای است که در راه است.
 
این فاجعه را نه تنها، ملت بیچاره ایران، بلکه ملل خاورمیانه ویران و حتی جهان بی سامان، چهل سال و اندی است که تجربه می کنند و پایان نمی یابد.
 
۶۵ میلیون کودک و زن و پیر و جوان در نهایت ذلت آواره بر و بحر اند و دهها میلیون نفر شقه شقه شده اند.
 
حالا نظری به بند آغازین این شعر می اندازیم:


آنگاه
خورشید سرد شد
و 
برکت از زمین ها رفت
و
 سبزه ها به صحراها خشکیدند
و 
ماهیان به دریاها خشکیدند
و 
خاک، مردگانش را
ـ ز آن پس ـ
 به خود نپذیرفت
 
شب 
در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و 
راه ها ادامه ی خود را
در تیرگی رها کردند
 
دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و 
هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
 
این همان شبی است که «در تمام پنجره های پریده رنگ، مانند یک تصور مشکوک، پیوسته در تراکم و طغیان» بوده است.
شبی که نتیجه ی «سرد گشتن و مردن خورشید» بوده است.
راه ها ادامه خود را در تیرگی رها کرده اند.
یعنی رهرو رستگاری نبوده است.
 
در نتیجه، «دیگر، کسی به عشق نیندیشیده و به سبب نیندیشیدن به عشق، به فتح نیندیشیده و به سبب نیندیشیدن به عشق و فتح، به هیچ چیز نیندیشیده است» و نهایتا سوبژکتی جز صدای زندانی نمانده است که همتی کند و «از شب منفور نقبی به سوی نور زند.»
 
۶ 
آه، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد؟

آه، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها ...
 
 
اکنون با تعریف مطلقا نوینی از عشق در فلسفه فروغ آشنا می شویم که در زنجیره ای علی (علت و معلولی) تبیین می یابد:
عشق مورد نظر فروغ با خورشید در رابطه است.
خورشیدی که رشد و رویش و حیات در روی زمین وابسته بدان است.
 
اگر منظور از خورشید تنویر و روشنگری باشد، می توان گفت که عشق با شناخت و شعور در رابطه علی است:
عشق معلول شناخت و شعور و نور و روشنگری است.
 
به همین دلیل، مرگ خورشید به نسیان (فراموشی) عشق منجر می شود و نسیان عشق به نسیان فتح و نسیان فتح به نسیان تفکر و نسیان تفکر به تشدید تراکم ظلمت و سیطره بلامنازع شب منفور است.

زنجیره علی همین جا ست:
مرگ خورشید علت توقف رشد و رویش و حیات و نسیان عشق است و نسیان عشق علت نسیان فتح است و نسیان فتح علت توقف تفکر و توقف تفکر علت توقف عمل دگرگونساز است و توقف عمل زمینه ساز سیطره شب منفور است.
  
پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر