۱۳۹۶ خرداد ۱۰, چهارشنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (۴۵۹)

 
جمعبندی
 از
مسعود بهبودی
 

بابک پاکزاد
 
 كره زمين مسطح نيست. 
زورمندان جوري رفتار مي كنند كه انگار زمين مسطح است 
 مي خواهند با جاروي قدرت و ثروت 
فقرا
را
از روي اين سطح جارو كنند و بيرون بياندازند. 
غافل از اين كه زمين يك كره است كه لبه ندارد. 
هر چقدر هم فقرا را جارو كنيد و بتارانيد 
بالاخره در نقطه اي ديكر 
با آن ها رو در رو خواهید شد 
و
 لحظه تسويه حساب فراخواهد رسيد.

میم

بابک هم با این نظرات کج و معوجش.

۱
لامصب
اغنیا صدهزار بار بهتر از من و تو می دانند
 که
فقرا مرغانی اند
 که
تخم دو زرده می گذارند.

۲
کدام غنی قصد داشته فقرا را به کره ای دیگر تبعید کند؟

۳
ترامپ مولتی میلیاردر 
حتی 
سنگ فقرا 
را 
 به سینه می زند.

۴
حتی حضرت علی می دانست که
تکثیر ثروت در قطبی از جامعه
با تکثیر ذلت در قطب دیگر آن
تأمین و تضمین می شود.

 ۵
بابک پاکیاد
بعضی ها ر ا 
به
 یاد پسر نوح نبی و ناوی 
می اندازد:

پسر نوح با خران بنشست
خاندان نبوتش گم شد

سگ ولگرد 
ـ روزی چند ـ
پی مردم گرفت و آدم شد.
 
 
سعدی
با سپاس از سیروس مرادی

منِ بی مایه که باشم که خریدارِ تو باشم
حیف باشد که تو یارِ من و من، یارِ تو باشم

تو مگر سایه ی لطفی به سرِ وقتِ من، آری (آوری)
که من آن مایه ندارم که به مقدارِ تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم
که تو هرگز گلِ من باشی و من، خارِ تو باشم

هرگز اندیشه نکردم که کَمندت به من اُفتد
که من آن عُرضه ندارم که گرفتارِ تو باشم

هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی
مگر آن وقت که شادی خور و غمخوارِ تو باشم

گذر 
ـ از دستِ رقیبان ـ
نتوان کرد به کویت
مگر آن وقت که در سایه ی زنهارِ تو باشم

گر خداوندِ تعالی به گناهیت بگیرد
گو بیامرز که من حاملِ اوزارِ (ورز ها، گناه ها)  تو باشم

«مردمان عاشقِ گفتارِ من،  
ای قبله ی خوبان
چون نباشند 
که
 من، عاشقِ دیدارِ تو باشم»

من چه شایسته ی آنم که تو را خوانم و دانم
مگرم هم تو ببخشی که سزاوارِ تو باشم

گرچه دانم که به وصلت نرسم، 
باز نگردم
تا در این راه بمیرم که طلبکارِ تو باشم.

نه در این عالمِ دنیا که در آن عالمِ عقبی
همچنان بر سرِ آنم که وفادارِ تو باشم

خاک بادا،
 تنِ سعدی
 اگرش تو نپسندی
که نشاید که تو فخرِ من و من، عارِ تو باشم. 
 
پایان
ویرایش از 
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
 
 
مهری
 
او یک روز کتابش را باز کرد
دو پرنده از سطور کتابش به هوای بهار پر زدند.
 
عابران پرندگان را دیدند
خفتگان سایه پرواز را بر دیوار اتاق شان تماشا کردند
لرزش بال شان
مردگان هزاران ساله را در خون و غبار شان برانگیخت
 
شهر
در ولوله سوت ها و آژیرها به هم ریخت
 
تیراندازان
چند چشمه شفاف در بال پرندگان گشودند
 
پرنده ای در دریای خزر فرو شد
پرنده ای در قلب گرسنگان

.......

دریا ، فانوس اسکله‌ هایش را خاموش می‌‌ کند
ناخدای شکیبایی که حفره‌ های زیر زمینی‌ را از زورق های طلایی انباشته است
دیگر بار از دکل بالا می‌‌ رود
چشم در راه کبوتری که از فراز ناب‌ ترین قله‌ های جهان می‌‌ آید
هزاران تن دیگر
هزار ناخدای دیگر

پایان
 
 
محسن رضایی
صلواة الله علیه
خطاب به مش دونالد  

آیا نمی‌ خواهید از میزبان خود بپرسید: 
«چرا آزادی و دموکراسی در عربستان وجود ندارد؟»
 
۱
 برادر عر طشتی
مش دونالد
از قبیله هیتلر است و نه از طایفه ابراهام لینکن.

۲
مش دونالد 
مادام العمر
در به در
به دنبال دلار است
 و
 نه
به دنبال دنبلان دموکراسی

۳
به همان سان که خودت 
جد اندر جد
در به در 
به دنبال دینی.
 
۴
دینی که تریاک توده است و اسباب استحمار
 در دست قبیله یأجوج و مأجوج
 
۵
ضمنا
مگه ازادی و دموکراسی در جنگل جماران وجود دارد 
که
 در برهوت عرعرستان وجود داشته باشد؟
 
۶
اصلا
 معنی آزادی و دموکراسی  چیست؟  

۷
 آزادی
 یعنی 
درک ضرورت (جبر) 
 
۸
پیش شرط کسب آزادی 
خروج از خریت
 است.
 
۹
خر نمی تواند 
مختار (آزاد) 
باشد.  

 ۱۰
کسی که به احضار ارواح کوسه ها ایمان دارد،
چگونه می تواند آزاد باشد؟
 
نه.
درست برعکس.
 
۱
اگر در کله مغز اندیشنده باشد
 اندیشه تشکیل می شود.
 
۲
و 
وجود اندیشه در کله
به
تشکیل سخن در چنته
منجر می شود.

۳
 انسان موجودی ناطق است و نه لال.
 
۴
زنده باد گویایی. 
ننگ بر سکوت
 
مشد هیلتی
 توان خواندن چیزی و فهمیدن آن را
دستکم مگیر.
 
۱
درد 
در آخرالزمان
هم 
همین است. 

۲
نه
 کسی توان خواندن چیزی را دارد
و
 نه
حوصله خواندن چیزی را

۳
چه باید کرد؟
 
نگاه فقرآگین و شرم زده ی دختران و زنان فحشا؟ 
 
۱
عطا 
بدتر از ما
 از عیران خبر ندارد.

۲
شرم در گداخانه ی گدا زده ی عیران  
کیمیا ست.

۳
 چون شرم کردن خصیصه ای انقلابی است.

۴
 لومپن نمی تواند شرم کند.  

۴
عطا
 از جنگل جماران و جنده های جدید بی خبر است.
 
۵
جنده های جدید اصلا فقیر نیستند.
 
۶
چه بسا فوق لیسانس دارند و پست و مقام و برو بیایی که مگو
 
۷
در سفر مدام به خارج از کشور اند.
 
اریک برن 
و 
امثالهم
قیاس به نفس می فرمایند.
 
۱
بورژوازی واپسین و طبقات اجتماعی واپسین دیگر
ـ اشرافیت برده  دار واپسین و اشرافیت فئودال ـ روحانی واپسین ـ
فاشیست های بالقوه اند. 

۲
فوندامنتالیسم هم همشیره فاشیسم است 
که
 جای نژاد را با امت پر کرده است. 
و
 جای رایش هزار ساله 
را
با 
حکومت اسلامی و یا حکومت امام زمان کذایی
 
توکل
ایمان نمیشه. 

۱
توکل
 توهم 
است.
خود فریبی است.
 
۲
 ایمان
 اصولا 
به شناخت مربوط می شود.
 
۳
 مثلا ایمان به اینکه آب تحت فشار جو در ۱۰۰ درجه سانتیگراد می جوشد.
چون صدها بار تجربه کرده ای و جوشیده است.

۴
خدا مفهوم است.
مثل درخت که مفهوم است.
 
 ۵
 مفهوم درخت چیزی مجرد است و وفقط در ذهن آدمیان وجود دارد.
 مثل خدا. 

۶
طرز تشکیل مفهوم خدا 
مثل طرز تشکیل مفهوم درخت
 است.
 
۷
مفهوم درخت چگونه تشکیل یافته است؟ 

ادامه دارد.
 
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر