۱۳۹۶ خرداد ۳, چهارشنبه

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم (۹)


هگل و مارکس
 در 
جمهوری خلق چین

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم
راین هاردت یلین
سرچشمه:
توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
 
برگردان 
شین میم شین 

دیتر ولف 
(۱۹۴۲)

عالم علوم اجتماعی، 
عالم اینفرماتیک
مؤلف آثار متعدد
در زمینه تئوری های هگل و مارکس راجع به جامعه بورژوائی
آثار:
هگل و مارکس (راجع به ساختار حرکت روح مطلق و ساختار حرکت سرمایه) (۱۹۷۹)

تئوری هگل در زمینه جامعه بورژوائی (۱۹۸۰)

کالا و پول (تضاد دیالک تیکی در کاپیتال مارکس) (۱۹۸۵)

و دهها اثر دیگر
• به قول دیتر ولف، وارونه گشتن انسان و اشیاء اگرچه از آن رو ست که اشیاء وساطت میان انسان ها را پدید می آورند، ولی دلیل وارونگی نه در خود اشیاء، بلکه در دو فاکتور زیر است:

۱
وارونه گشتن انسان و اشیاء اولا در مناسبات خاصی است که در آن، کار مجرد، بلحاظ اجتماعی سانترالیزه می شود (مرکزیت اجتماعی کسب می کند) و به مثابه مبادله چیزها جلوه گر می شود.

۲
وارونه گشتن انسان و اشیاء ثانیا در شرایط اجتماعی معینی است که این رابطه را درو هله اول امکان پذیر می سازد. 
(دیتر ولف، «تضاد دیالک تیکی در کاپیتال مارکس»، ۲۰۰۲، ص ۷۳)


• بنظر مارکس ـ اما ـ نه تنها روابط اجتماعی انسان ها، بلکه علاوه بر آن، شعور انسان ها نیز بوسیله فرم اجتماعی کالا اتمیزه و وارونه می شود:
• در حالیکه با افزایش درجه تقسیم اجتماعی فونکسیون، درجه وابستگی افراد جامعه نیز رشد می کند و راسیونالیته در زیرعرصه ها ترقی چشمگیری می نماید، با فشار رقابتی روز افزون، پیش بینی ناپذیری تأثیر متقابل این اعمال و همراه با آن  ایراسیونالیته بطور تمام اجتماعی افزایش می یابد. 

(مقایسه کنید با روبرت کورتس، «جهان به مثابه اراده و طرح»، ۱۹۹۹، ص ۱۵۱)


احساس انزوای اجتماعی و هیچکارگی رشدیابنده تسلط فراگیر می یابد که بواسطه همرنگ سازی خود با واقعیت جامعه سرمایه داری واپسین، استمرار می یابد و (بظاهر) خنثی می شود.

بیگانه فرمائی روز افزون بدین طریق بطور اوتوماتیک نه به مثابه آنچه که هست، بلکه حتی بدتر، بمثابه ضد آن، یعنی به مثابه خودفرمائی جلوه گر می شود.

• بطور بی وقفه و لاینقطع، منافع انسان ها تابع منافع بهره وری از سرمایه می گردد و همین منافع خاص به مثابه هنجار به خورد مردم داده می شود. 
(هانس هاینتس هولتس، «شکست و آینده سوسیالیسم»، ۱۹۹۲، ص ۳۵)

پیامد پارادوکسی این جهان وارونه عبارت از این است که تابعیت در تحت این مناسبات در خصلت خودفرمائی، یعنی به معنای تبعیت آگاهانه و داوطلبانه از قوانین طبیعی جلوه گر می شود:
• بنظر مارکس، از سوئی مقولات مبادله اجتماعی هرچه بت واره تر و چیز واره تر می شوند، به همان میزان هم خصلت طبیعی واره به خود می گیرند و بمراتب سهلتر بر فرم های شعور روزمره تأثیر می گذارند.
از سوی دیگر، انسان ها با آرزوها و نیازهای شان بطور رئال تابع رشد اقتصادی می گردند.

• پیامد این وضع چنان است که حتی اگر افراد قادر به تفسیر این ساختارها و مکانیسم ها باشند، منافع خصوصی شان در منافع عمومی بظاهر و کاملا ذوب می شوند. 
(مولر، «بر ضد امپریالیسم آلمان در شرق و غرب»، توپوس شماره ۲، ۱۹۹۳، ص ۱۱۷)

• انسان ها به قول مارکس و انگلس به «کاراکتر ـ ماسک ها» بدل می شوند، آن سان که تابع سازی آزادی فردی خویش به قدرت بی عطوفت سرمایه را ـ دستکم تا زمانی که مأمور دادگستری زنگ در خانه شان را به صدا در نیاورده ـ به مثابه عالی ترین نشانه آزادی شخصی جشن می گیرند. 
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۳، ص ۱۶ ـ ۸۵)

• ما اینجا به قرابت واقعی ایدئالیسم فلسفی هگل می رسیم.
• او هم تابعیت روزافزون را تحت عنوان یکسانی سوبژکت ـ اوبژکت به مثابه روند رشدیابنده خودفرمائی انسان ها تلقی می کند. 
(رایشلت، ص ۷۹)

• اما برای مارکس ـ همانطور که دیدیم ـ درست بر خلاف هگل، خودشناسی سوبژکت ـ اوبژکت یکسان، یعنی خودجنبی سرمایه، نه نقطه اوج (تعالی) خودفرمایی انسانی، بلکه نقطه حضیض خودفرمائی انسانی است.
• این نقطه حضیض نه نقطه ای ابدی، بلکه نقطه ای تاریخی است. 
(پوستون، ص ۲۴۳)

• و حرکت آزاد جوهر آن، یعنی جوهر سرمایه، که عبارت از کار است، نه به معنی واقعیت یابی کلیت، بلکه به معنی محو آن خواهد بود.

اما برای هر دو متفکر بزرگ، پدیده های بیگانگی در تاریخ بشر است که بنظر هگل پایان می یابند و بنظر مارکس بالقوه قابل پایان یابی اند.

• این پایان دادن اما می تواند خود دوباره محصول قوائی باشد که از بیگانگی نشئت می گیرند.
• زیرا بیگانگی از سوئی توسعه نیروهای مولده را به پیش می راند و بدین طریق رهائی نوع بشر را بر پایه مادی امکان پذیر می سازد و از سوی دیگر بحران هائی را پدید می آورد که در آنها تضادهای جامعه می توانند تشدید شوند.

• بحران ها فقط منفی نیستند، بلکه می توانند مثبت هم باشند:
• بحران ها در فرم بیگانه گشته، واقعیت یابی قوای انسانی را نشان می دهند و واقعیت یابی قوای انسانی، امکان کنترل روند تولید و بازتولید اجتماعی را فراهم می آورد.

• اگر قوای انسانی واقعیت یابند، می توان در آنالوژی دیگری با هگل از تشکیل مجدد بیواسطگی نوین حاصل از یک روند بیگانگی سخن گفت. 
(ماینرز، ص ۳۱۴)

• در شیوه تولید آسیائی و در فرهنگ کشاورزی خانوادگی میان مولدین و وسایل تولید وحدت بیواسطه وجود دارد.

• «وحدت آغازین میان کارگران و شرایط کار حاوی دو فرم اصلی زیر است:

۱
• همبود اشتراکی آسیائی (کمونیسم آغازین)

۲
• فرهنگ کشاورزی خانوادگی کوچک

• هر دو فرم، فرم های صغیرند و برای توسعه کار، به مثابه کار اجتماعی و برای توسعه نیروی مولده کار اجتماعی، بسیار نامناسب اند.

• از این رو، ضرورت جدائی، ضرورت شقه شقه شدن، ضرورت تضاد میان کار و مالکیت (منظور مالکیت بر شرایط تولید است) الزامی می گردد.» 
(مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۲۶، ص  ۴۱۴)

• این وحدت در دوران سرمایه داری، در هم شکسته می شود.

• اما به قول مارکس و انگلس، از خود شیوه تولید کاپیتالیستی بیگانه گشته، وسیله از بین بردن این جدائی و برقراری مجدد وحدت، البته بنا بر نقشه اجتماعی و در سطح متعالی تر، توسعه می یابد.
• به قول مارکس و انگلس، «تولید کاپیتالیستی اما با جبر (ضرورت) یک روند طبیعی، نفی خود را پدید می آورد.
• این نفی نفی است.
این نفی، مالکیت خصوصی را دوباره پدید نمی آورد، اما مالکیت فردی را بر بنیان دستاوردهای عصر سرمایه داری پدید می آورد:
همکاری و مالکیت اشتراکی بر زمین و بر وسایل تولید را که مولود کارند.»


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر