۱۳۹۶ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم (۶)

 
هگل و مارکس
 در 
جمهوری خلق چین

«فنومنولوژی روح» هگل و مارکسیسم
راین هاردت یلین
سرچشمه:
توپوس
خدمات بین المللی به تئوری دیالک تیکی
 
برگردان 
شین میم شین 
 

• (در سیستم دیالک تیکی ـ ایدئالیستی یونیورسال هگل، مقوله تجسم ـ بمثابه مرحله نفی ـ معنی سیستماتیکی کسب می کند که هر پدیده ای باید در مسیر توسعه اش از آن بگذرد.

• روح نخست، در خود (روحی که نخست وجود فی نفسه دارد)، خود را در شیئیت اوبژکت معینی تجسم (جسمیت) می بخشد و از طریق شناخت واقعیت تجسم یافته ـ بمثابه شیئیت یافتن سوبژکت روحی ـ به درخود بودن و برای خود بودن مطلق (در خودیت و برای خودیت مطلق) دست می یابد.

• به قول هگل، «هستی بیواسطه ی روح ـ شعور حاوی دو گشتاور است:

۱
• گشتاور دانش 

۲
گشتاور شیئیت منفی دانش.

• روح اما شیئ می شود، برای اینکه آن حرکتی است به سوی دگر شدن.
یعنی شیئ خویشتن خویش شدن و نفی این دگرباشی.»

• در این حرکت، «بی واسطگی، تجربه نشدگی، یعنی انتزاعیت وجود حسی و یا وجود ساده ی صرفا اندیشیده، خود را بیگانه می کند و سپس از این بیگانگی، به خویشتن باز می گردد و بدین طریق اکنون در واقعیت و حقیقت خویش نمودار می شود.»

• هگل هم در اثری تحت عنوان «منطق» و هم در کاربست منطق خود بر رشته های دیگر فلسفی، بر ضرورت بی چون و چرای گشتاور تجسم در روند تحقق هر شیئ تأکید می ورزد.

• «تعین های محتوائی هر شیئی و همچنین ایده های انسانی باید تجسم پیدا کنند (جسمیت یابی)، در چیز عینی از خود بدر شوند، تا بدین طریق انسجام یک کل و وجود آن را کسب کنند.»

• هرچیز نامعین با نفی تجسم به کسب تعین بعدی خود ـ بمثابه «درخودباشی توسعه یافته اش» ـ نایل می آید.

• بنابرین، هر چیز نامعین، وحدتی است از درخودباشی و غیرخودباشی، یعنی نفی نفی.
• و لذا وجود، تنها بمثابه شدن ، واقعی است.

مقوله تجسم در فلسفه هگل برای متد دیالک تیکی او از اهمیت تعیین کننده ای برخوردار است.

• هگل کلیه مراحل واقعیت طبیعی و تاریخی را در یک روند سیستماتیک کلی روح، روحی که با تجسم خویش، خود را تحقق (واقعیت، شیئیت، مادیت) می بخشد، به هم پیوند می دهد.

تجسم عبارت است از روندی که در آن «روح، شدن خود را در فرم حادثه تصادفی آزادی نمودار می سازد.»

• طبیعت ـ به عنوان مثال ـ روح تجسم یافته است، «روح بیگانه گشته با خویش» است:
• « تاریخ جنبه دیگر شدن روح است.
• تاریخ شدن داننده است، شدن شناساننده است.
• تاریخ روح در زمان تجسم یافته است.
• اما این تجسم نیز تجسم خویشتن خویش است…

این شدن نشاندهنده حرکتی نازا ست، نشاندهنده کاروانی از ارواح است، نشاندهنده گالری ئی از تصاویر است….

• عالم ارواح که بدین طریق در هستی تشکیل می یابد، یادآور توالی ارواح است که هرکدام ـ به نوبه خود ـ دیگری را از عرصه بدر می کند.»

• آماج نهائی آنها عبارت است از نیل به «مفهوم مطلق …. که این تجسم را در خویشتن خویش مجسم می سازد» و روح در دانش مطلق، موفق به نفی شیئیت خارجی خویش می شود.

• در این نکته، محدودیت ایدئالیستی هگل که او درچارچوب آن مقوله تجسم را مطرح می سازد، آشکارا عیان می گردد.

مهمترین تبیین هگلی مقوله تجسم (که برای دوره پیدایش مارکسیسم نیز مهمترین محسوب می شود) در حقوقفلسفه او صورت می گیرد.

• اینجا جامعه بورژوائی ـ در مقایسه با خانواده و در مقایسه با نظام اجتماعی اخلاقی ـ هماهنگ که بنظر هگل، دولت است ـ بمثابه سیستم اخلاقیت «گمشده در افراط های خویش»، بمثابه تجسم اخلاقیت مشخص نمودار می گردد.

• هگل آن را بمثابه عرصه گذار صرف تلقی می کند، عرصه ای که اخلاقیت آگاه و آزاد باید آن را زنده بگور سازد.

• در آثار هگل و نسخه های دستنویس او، از جمله در حقوقفلسفه، تاریخفلسفه، سیستم اخلاقیت، درس های ینا و غیره مقوله تجسم در درک انتقادی از جامعه کاپیتالیستی به شکوفائی چشمگیری می رسد.

• اینجا کاربست توسعه یافته ای از مقوله تجسم صورت می گیرد، کاربستی که مارکس در نقد حقوق دولتی هگل و بررسی های اقتصادی (۱۸۴۴ میلادی) به معنای دموکراتیسم انقلابی اش به خدمت می گیرد و تکامل می بخشد. مترجم)
 
ادامه دارد.
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر