۱۴۰۳ شهریور ۵, دوشنبه

درنگی در دو شعر برای مرتضی کیوان (۳)

 
مرتضی کیوان 
(۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) 
شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعّال سیاسی 
عضو حزب تودهٔ ایران 
  مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کرده‌بود، دستگیر  و به جرم «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.  

درنگی 
از
میم حجری
 

هوشنگ ابتهاج
( ه.ا.سایه )
(تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸)

از مجموعه «یادگار خون سرو»
 
ما از نژاد آتش بودیم:
همزاد آفتاب بلند، اما
با سرنوشت تیرۀ خاکستر!

عمری میان کورۀ بی‌داد سوختیم:

او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم.
 
دیالک تیک آتش متشکل از مرتضی و هوشنگ، 
در بند دوم این شعر تراژیک سایه،
سلب عامیت می شود و خاصیت کسب می کند:
یعنی از عالم عام خارج می شود و وارد خطه خاص می گردد:
یعنی به آتش خاصی اسحاله می یابد که نه در همه جا، نه مثلا برای پختن غذا و تهیه چای، بلکه در جای خاصی می سوزد:
در کوره بیداد.
 
محتوای این اندیشه سایه فیلسوف به ظاهر ساده اندیش، ولی در واقع، عام اندیش
 از عظمت فکری ـ هنری سایه پرده برمی دارد.
 
خود سایه به احتمال قوی به عظمت فکری ـ هنری خود وقوف داشته است.
بی دلیل نیست که اسم خود را نه بامداد اول و آخر، نه استاد سخن، بلکه «سایه» گذاشته است  
که ظاهرا چیز ساده ناپایدار بی ارزشی بیش نیست.
 
این بدان معنی است که تسمیه هنری خود توسط سایه،
نه ناشی از فروتنی فئودالی، بلکه مبتنی بر تعمق و تأمل پرولتری است.
 
سایه این سایه وارگی خود را تا آخرین دم حیات حفظ می کند.
 
سایه
به همین دلیل چه بسا تحقیر می شود.
 
برخی از توده ای های شیفته شاملو، 
خواهان اخراج سایه از حزب توده بوده اند.
 
البته خبر نداشته اند که سایه اصلا و رسما عضو حزب توده نبوده است.
سایه
خود حزب توده بوده است 
و 
عضویت حزب توده در حزب توده
 بی معنی است.
 
به زبان احسان طبری
«بغرنجی سایه در سادگی سایه است.»  
 
دیالک تیک آتش متشکل از مرتضی و هوشنگ، 
عمری در کوره بیداد می سوزد.
 
یعنی بر آندو مادام العمر ستم می رود.
نتیجه نهایی این سوختن در کوره بیداد، گسست این دیالک تیک است:
حل تضاد دیالک تیکی است.
 
قطب مرتضی در این دیالک تیک آتش متشکل از مرتضی و هوشنگ، 
بی تاب است و در قفس تنگ تن نمی گنجد.
در نتیجه، عمرش کوتاه است و مثل شراره می میرد.
 
قطب هوشنگ این دیالک تیک اما شکیب مند است و مثل خاکستر می ماند.
 
سؤال این است که چرا چنین تقسیم کاری پدید آمده و چرا این دیالک تیک به چنین طرز و طریقی حل می شود و نه به طرز و طریقی دیگر؟
 
یعنی
چرا مرتضی ذاتا بی تاب است و چرا هوشنگ، شکیب مند؟
چرا مرتضی جرقه ای می زند و می میرد، ولی هوشنگ بی سر و صدا ته نشین می شود و می ماند؟
 
سایه احتمالا در ادامه این شعر، به این سؤالات جواب می دهد.
خواهیم دید.
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر