۱۴۰۳ شهریور ۷, چهارشنبه

درنگی در دو شعر برای مرتضی کیوان (۴)

 
مرتضی کیوان 
(۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) 
شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعّال سیاسی 
عضو حزب تودهٔ ایران 
  مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کرده‌بود، دستگیر  و به جرم «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.  

درنگی 
از
میم حجری
 

هوشنگ ابتهاج
( ه.ا.سایه )
(تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸)

از مجموعه «یادگار خون سرو»
 
ما از نژاد آتش بودیم:
همزاد آفتاب بلند، اما
با سرنوشت تیرۀ خاکستر!

عمری میان کورۀ بی‌داد سوختیم:

او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم.
 
کیوان ستاره شد
تا بر فراز این شب غمناک
امید روشنی را

با ما نگاه دارد.
 
 سؤال این بود:
چرا مرتضی ذاتا بی تاب است و چرا هوشنگ، ذاتا شکیب مند؟
چرا مرتضی جرقه می زند و می میرد، ولی هوشنگ بی سر و صدا ته نشین می شود و می ماند؟
 
سایه اکنون می کوشد تا به سؤال ما جواب دهد:
کیوان 
به زعم سایه
تحول کیفی یافته است:
شراه بوده و ستاره شده است.
 
این پدیده و روند و روال
گذار از نازل به عالی است.
به معنی توسعه و ترقی و تکامل است.
 
آیا قضیه حقیقتا از این قرار است؟
 
هدف و آماج اول کیوان از این تحول کیفی،
به زعم سایه
درخشیدن بر فراز شب قیرگون و حفظ امید روشنی بوده است.
 
روی این اندیشه سایه باید اندکی خم شد:
کیوان مرگ را به زعم سایه پذیرا می شود.
کیوان از مرگ استقبال می کند.
کیوان از مرگ خویش، ابزار می سازد.
یعنی خویشتن خویش را اینسترومنتالیزه می کند.
کیوان خود را ابزار واره می سازد تا به آماج خود برسد.
 
ما اینجا با دیالک تیک ابزار و آماج سر و کار داریم.
ما اینجا با تبدیل انسان به ابزار برای نیل به آماج  سر و کار داریم.
آماجی که ارجمندتر و ارزنده تر از حیات به مثابه عالی ترین نعمت هستی است.

سؤال اکنون این است که آیا قضیه حقیقتا از این قرار است؟
 
آیا کیوان ها حقیقتا مرگ را پذیرا می شوند و یا طبقه حاکمه  به هر دلیلی آنها را به اعدام محکوم می کند؟
 
تحمیل مرگ به کسی،
 کمترین ربطی به پذیرش مرگ توسط آن کس ندارد.
 
ایا ما با نوعی وارونه سازی مصلحتی و پراگماتیستی توسط شاعر سر و کار نداریم؟
 
آیا شاعر به عوامفریبی دست نمی زند؟
 
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر