۱۴۰۳ شهریور ۴, یکشنبه

درنگی در دو شعر برای مرتضی کیوان (۲)

 
مرتضی کیوان 
(۱۳۰۰ خورشیدی اصفهان − ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) 
شاعر، منتقد هنری، روزنامه‌نگار و فعّال سیاسی 
عضو حزب تودهٔ ایران 
  مرتضی کیوان در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کرده‌بود، دستگیر  و به جرم «خیانت»، در ۲۷ مهر ۱۳۳۳، در زندان قصر تیرباران شد.  

درنگی 
از
میم حجری
 

هوشنگ ابتهاج
( ه.ا.سایه )
(تهران، ۲۷ خرداد ۱۳۵۸)
از مجموعه «یادگار خون سرو»
 
 
ما از نژاد آتش بودیم:
همزاد آفتاب بلند، اما
با سرنوشت تیرۀ خاکستر
 
معنی تحت اللفظی:
تبار کیوان و من  به آتش می رسید:
آتش همزاد مبتنی بر نور است و سرنوشتش خاکستر گشتن است.
 
سایه در این بند آغازین این شعر،
برای توضیح نظر، چندین دیالک تیک را توسعه می دهد.
البته بدون اینکه بداند که دیالک تیک چیست.
عینیت دیالک تیک همین جا ست که بی اعتنا به سوبژیتیوته (ذهنیت) شاعر
عرض اندام می کند و برتخت می نشیند.
 
رابطه سایه با کیوان
بدین طریق به مثابه رابطه ای دیالک تیکی نمودار می گردد.
 
مرتضی و هوشنگ به مثابه دو قطب دیالک تیک آتش نمودار می گردند.
 
دیالک تیک آتش 
را
سایه
به شکل دیالک تیک نور و ظلمت بسط و تعمیم می دهد:
مرتضی به مثابه  نمود (مظهر) نور و هوشنگ به مثابه نمود (مظهر) ظلمت.
 
دوئالیسم نور و ظلمت را مدیون مانی پیامبر هستیم.
به همین دلیل در فلسفه اروپا دوئآلیسم را منیچه ئیسم (مانی گرایی، مانی گروی) می نامند.

سایه دیالک تیک مرتضی و هوشنگ را به شکل دیالک تیک نور و خاکستر بسط و تعمیم می دهد.
نوری که می میرد و خاکستری که می ماند.
 
 مراجعه کنید
 به 
بندهای بعدی این شعر.
 
سایه
دیالک تیک نور و ظلمت
را
به دو صورت مادیت می بخشد:
به صورت دیالک تیک آفتاب بلند و خاکستر و یا به صورت دیالک تیک مرتضی و هوشنگ.
 
نور در هیئت مرتضی می میرد و خاکستر در هئیت سایه می ماند.
 
این شعر سایه
ضمنا به نوعی شرم پرولتری ـ انقلابی سرشته است:
 سایه شرم از آن دارد که کیوان را اعدام کرده اند و به سایه دست نزده اند.

همین تجربه سرشته به شرم، «سرنوشت» سایه بوده است:
سایه را سران عنگلاب اسلامی هم همزمان و همراه با سران و سرداران و جوانان توده و حزب توده بازداشت می کنند.
 
سایه را به دلایل فرمایشی ـ ولایی و بند تنبانی تبرئه می کنند 
(سیدعلی در سنت خوانین و سلاطین فئودالی از آلودن دست به خون شعرا هراس داشت)
و 
بقیه را به دلایل قلابی و اختراعی 
تحت شکنجه های قرون وسطایی در هم می شکنند، به توبه وامی دارند، رسوا می کنند و بعد حلق آویز و تیرباران و قصابی می کنند.
 
مراجعه کنید
به صبر تلخ از محمدعلی عمویی
و

 

سیری در مرثیه ابتهاج در سوگ احسان طبری

  

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3029

 

بخش اول

  

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/994

 

 بخش دوم

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/995

 

بخش سوم

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2857

 

 

بخش چهارم

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/2994

 

 

بخش پنجم

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3018 
 
پایان
 
ادامه دارد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر