۱۴۰۰ آبان ۲, یکشنبه

فرهنگ مفاهیم فلسفی (الف) انتروپولوژی (۵)

Anthropologie 

 

پروفسور دکتر مانفرد بور

برگردان

شین میم شین

 

ب

آنتروپولوژی فلسفی

ادامه

  

۱۰

·    ماکس شلر در چالش با انتقاد علمی از مذهب که تبارش به فویرباخ می رسد، می گوید:

·    از این رو، خدا اختراعی در هیئت انسان نیست، بلکه برعکس، انسان، اختراعی در هیئت خدا ست.

 

۱۱

·    انسان به مثابه «ایکس زنده خداجو».

·    انسان به مثابه «جوینده خدا»

 

۱۲

·     در این عبارت  بی رمق، راه حل ماکس شلر به مسئله ماهیت انسان نهفته است.

 

۱۳

·    انسانتصویر توسعه داده شده از سوی ماکس شلر به انسانتصویر آنتروپولوژی فلسفی مبدل می شود.

 

۱۴

·    اگر هم میان فرم های مختلف آنتروپولوژی فلسفی تفاوت های فاحشی وجود داشته باشد، تزهای ماهوی آنها در همنظری با ماکس شلر سیر می کنند:

 

الف

·    بدین طریق است که گلن انسان را «موجودی ناقص» می نامد.

 

ب

·    یاسپرس اقرار می کند که فلسفه حیات از دست می رفت، اگر «دوباره می اندیشید که انسان به چه معنی است!»

 

پ

·    استنتاجات دیگر نمایندگان  آنتروپولوژی فلسفی، مثلا بین وانگر، بولنوف، گروتیزن، گاردینی، هنگستن برگ، لندمن، لندزهوت، مارسل، پلسنر، روتهکر، هایدگر و ژان پل سارتر نیز به همین سیاق اند.

 

ت

·    از آنجا که آنتروپولوژی فلسفی ـ به مثابه طرح مسئله و سؤال ـ ذاتی اکثر جریانات فلسفی بورژوائی معاصر است، اشاره به نمایندگان برجسته آن، فرق چندانی با اشاره به همه نمایندگان آن نخواهد داشت.

 

ث

·    آنتروپولوژی فلسفی در اگزیستانسیالیسم و بخشا در نئوتومیسم به خصوص پرورده می شود:

·    تمامی آنتروپولوژی فلسفی ـ به مثابه خط اصلی ـ به معنی روی بر تافتن از درک هومانیستی انسان است.

·    درک هومانیستی ئی که فلسفه کلاسیک بورژوائی نمایندگی می کرد.

 

ج

·    گرایش ضد انسانی و به مثابه پیامد آن، گرایش سیاسی ـ ارتجاعی و مبتنی بر دفاع سینه چاک از سیستم سرمایه داری حاکم، همراه همیشگی آنتروپولوژی فلسفی از فرم های آغازین تا فرم های آن در عصر حاضر بوده است.

 

۱۵

·    ماکس شلر می نویسد:

·    «چه کسی نمی بیند که در پشت سر شعارهای برابری طلبانه به ظاهر بی ضرر، همواره و همیشه ـ بی اعتنا بر اینکه سخن از کدامین نوع برابری است ـ تنها و تنها یک آرزو نهان شده است و آن عبارت است از پائین کشیدن بالائی ها و ثروتمندان و نشاندن آنها در کنار پائینی ها.»

·    (ماکس شلر، «سرنگونی» ص ۱۹۳)

 

۱۶

·    و یکی از ایدئولوگ های معاصر امپریالیسم به نام کارل در کتابش تحت عنوان با مسمای «انسان، موجودی ناشناخته» با لحنی تحقیر آمیز می پرسد:

·    «آیا کاهش شدید مرگ و میر کودکان و نوجوانان، نتیجه نگرانی آوری به دنبال نخواهد داشت؟

·    پزشکان و پرستاران علیرغم زحمات بزرگ در خدمت به بنی بشر هرگز نمی توانند به آماج خود برسند.

·    برای اینکه آنها تصورات کلیشه ای در کله دارند.

·    تصوراتی که فقط بخشی از واقعیت را شامل می شوند.»

·    (کارل، «انسان، موجودی ناشناخته»، ص ۵۱)

 

۱۷

·    اکنون می توان دید که یاوه هائی از این دست با درک فلسفه در دوره های کلاسیکش از انسان، به چه میزان بیگانه است:

 

الف

·    ارسطو انسان را «زون پولیتیکون» تعریف می کند.

 

(زون پولیتیکون یعنی انسان موجودی است اجتماعی و سیاسی که در همبود (اجتماع) به برکت عمل خویش توسعه می یابد و شکوفا می شود.

مترجم)

 

ب

·    میزان پرداخت فلسفه یونان باستان به تعریف علمی انسان را می توان از جدال میان آناکساگوراس و ارسطو بر سر این مسئله دید که آیا انسان دست دارد، به این دلیل که موجودی خردمند است و یا اینکه خردمند است، به این دلیل، که دست دارد؟

 

پ

·    درک فلسفه یونان باستان از انسان ـ به مثابه موجودی خردمند ـ به دارائی هومانیستی مشترک فلسفه کلاسیک بورژوائی از رنسانس تا روشنگری و فلسفه کلاسیک آلمان و پایان آن در فویرباخ مبدل می شود.

 

ت

·    این مسئله ضمنا در سؤالات کانت بر زبان می آید:

·    چه می توانم کرد؟

·    چه باید کرد؟

·    به چه می توان امید بست، تا بتوان سهم خود را به «احقاق حقوق بشریت ادا کرد؟»

·    (کانت، «نقد خرد محض»، ص ۴۵)

 

ث

·    هگل اخطار می داد که هرگز نباید فرد منفرد و بی رابطه با کل، یعنی بی رابطه با جامعه را به همبود راه داد.

·    برای اینکه منفرد به واقعیات دیگری نیاز دارد که به همان سان، به ویژه پایدار جلوه می کنند.

·    مفهوم تنها در مجموعه آنها و در رابطه با آنان تحقق می یابد.

·    منفرد ـ به تنهائی ـ با مفهوم خویش انطباق ندارد.

·    همین محدودیت هستی آن، پایان پذیری آن را و افول آن را موجب می شود.»

·    (هگل، «دایرة المعارف فلسفی»، پاراگراف ۲۱۳)

 

ج

·    این حقیقت امر که محیط اجتماعی ـ ماهیتا ـ هستی انسان را تشکیل می دهد، قبل از همه و نه آخر از همه، در نگرش ماتریالیسم فرانسه (قرن هجدهم) بر زبان می آید.

 

ح

·    درک هومانیستی فلسفه کلاسیک بورژوائی از انسان در فلسفه فویرباخ به نقطه اوج خود می رسد.

 

(بی دلیل نیست که ماتریالیسم فویرباخ، ماتریالیسم آنتروپولوژیکی (انسانگرا) نامیده می شود.

مترجم)

 

خ

·    فویرباخ با پیش شرط قرار دادن وحدت فلسفه با علوم طبیعی، خواستار آن می شود که انسان ـ به مثابه موجودی دنیوی ـ عالی ترین موضوع فلسفه محسوب شود:

·    «فلسفه جدید انسان را به انضمام طبیعت ـ به مثابه پایه انسان ـ به عنوان عالی ترین و بی همانندترین موضوع یونیورسال فلسفه تلقی می کند و بدین طریق، آنتروپولوژی به انضمام فیزیولوژی را به مقام علوم یونیورسال اعتلا می بخشد.»

·    (فویرباخ «کلیات»، جلد ۲، ص ۳۴۳)

 

د

·    فویرباخ تحت نام «آنتروپولوژی»  چیزی جز وحدت قطعی فلسفه با علوم طبیعی نمی داند:

 

۱

·    این در عین حال، به معنی دست رد زدن بر سینه هر نوع تئولوژی است.

 

۲

·    این ضمنا به معنی اعلام طبیعی، دنیوی و دمساز با تحقیقات علوم طبیعی ـ علوم منفرد بودن انسان و به مثابه عالی ترین موضوع فلسفه بودن انسان است.

 

ذ

·    سنت هومانیستی در زمینه درک انسان را مارکس و انگلس به مرحله کیفی بالاتری ارتقاء می دهند.

·    (مارکس و انگلس، «کلیات»، جلد ۳، ص ۶)

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر