۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

در اوج بید ها و باد ها

در ابتدای افق و آغاز باغ
دستانش را سایه بان چشمانش کرده بود

خسرو باقرپور
رنگ تنهایی نیلی است
سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com


• طنین بلور صدایش
• این بار
• ارغوانی نبود
• و هراسان بود

• هرچند
• باز هم
• ترانه اش را
• به لهجه ی باران خواند

• اما
• رنگ خاکستری ی آوازش
• چیزی را درون دلم کشت

• حالا
• از پشت قاب این پنجره ی اشک آلود
• گشوده به چشم انداز بهار غربت

• این همه شکوفه ی گیلاس را که می بینم،
• یا این،
• همین جوانه ی نازک را،
• یا این دو گنجشک شاد را،

• یا وقتی می شنوم
• سلام های سبز این سرو جوان را
• که با شادمانی ی فروتن اش
• ـ پیچیده در حریر گریزان باد ـ
• به زمین و زمان تعظیم می کند،

• به یاد کودکی می افتم
• که شاد شاد
• در ابتدای افق
• و آغاز باغ
• دستانش را سایه بان چشمانش کرده بود
• و بازی شاد خورشید و شاخ و برگ ها را
• در اوج بید ها و باد ها
• نگاه می کرد

• و خیره به بازی ی برگ و نور
• چشمانش به اشگ می نشست.

• حالا صد ها سال است
• آن کودک را گم کرده ام
• و در هیچ آینه ای
چشمان روشنش را دیگر ندیده ام.

• من در کجای جهانم

• که رنگ تنهایی نیلی است
• و آسمان پر از نت های کبود است

• و تابوت موسیقی هر روز
• بر شانه های زخمی خنیاگران
• تا مغاک غروب تشییع می شود؟


پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر