۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

انگور را ولی همواره دوست داشت

محمد روحانی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
محمد روحانی (نجوا کاشانی)


انگور
(کاشان تابستان 1353)


• انگور بر درخت
• مانند سینه ریز ِ زنان
• خیره کرده بود
• چشمان ِ هرز ِ کودک ِ انگور دوست را

• شوقی برای چیدن ِ یک خوشه از درخت
• شیرینی ِ چشیدن ِ آن حبّه ی نبات
• در جان ِ کودک
• افتاده بود و می ترکانید پوست را

• با این خیال ِ خام
• در آرزوی خوردن ِ انگور
• تصمیم را گرفت
• آماده شد که دست درازی کند به باغ
• آرد به دست، آنچه که «می داشت دوست» را

• بیچاره کور خواند
• بختش وفا نکرد


• همچون اجل، که می رسد از راه بی امان
• غـرّش کنان و عربده جویان ، دوان دوان
• یک باغبان رسید
• فریاد زد که تو اینجا چه می کنی؟

• کودک دو پا که داشت
• در فرصت ِ فرار
• دو پا نیز قرض کرد

• اما چه دیر بود
• بیچاره زیر مشت و لگد های آهنین
• آه از جگر کشید

• مانند گندمی که
• جدا گردد از سپوس
• با سنگ آسیا،
• نصفش نجات یافت
• شور از سرش پرید

• با تلخی ِ تمام
• اندام ِ زخم خورده ی خود را
• به خانه برد

• زان پس همیشه
• یک نفرت ِ عمیق
• از باغ
• و باغبان
• و آن قصه های تلخ که در ذهن او ست، داشت

• انگور را ولی
• همواره دوست داشت

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر