۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

سیری در شعری از محمد روحانی (نجوا کاشانی) (4)

محمد روحانی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک
محمد روحانی (نجوا کاشانی)

تحلیلی از شین میم شین


سفری در پیش است
هر که را می بینی
چمدانی در دست
کوله پشتی بر پشت
راه را می جوید

زندگی یک راه است
یک گذار کوتاه
هر که را می بینی
راه را می پوید پی در پی

ایستادن ممکن نیست
باز گشتی هم نیست
پیش باید برویم
پیش تا هر جا ممکن شد
تا هر جا بود

سر نوشت این گونه است
همه در این حرکت همراهند
همه از این حرکت آگاهند

هیچکس را اما
خبر از جادَه نیست
خبر از پایان نیست

خبر از امروز
خبر از فردا نیست

.....


ادامه تلاش در جهت تحلیل شعر


فراز چهارم
سر نوشت این گونه است
همه در این حرکت همراهند
همه از این حرکت آگاهند

هیچکس را اما
خبر از جادَه نیست
خبر از پایان نیست


خبر از امروز
خبر از فردا نیست


• شاعر در این فراز علل چند و چون فوق الذکر زندگی و شیوه زیست را برمی شمارد:

حکم اول
سر نوشت این گونه است

• شاعر در این حکم به دنبال دلیل برای واقعیات امور زیر می گردد:

سفری در پیش است
زندگی یک راه است
ایستادن ممکن نیست
باز گشتی هم نیست
پیش باید برویم

• وقتی شاعر می گوید که «سرنوشت این گونه است»، ظاهرا بدان معنی است که این چند و چون زندگی و شیوه زیست امری سرنوشتی و مقدر است.
• سرنوشتی بودن امری بدان معنی است که انسان در چند و چون آن دخیل نیست.

• فاتالیسم (سرنوشت گرائی)، در واقع به معنی باور به تقدیر و سرنوشت است.
• فاتالیسم، جهان بینی ئی است که مجموعه حوادث در طبیعت و جامعه را بنا بر جبر کور می داند و برای انسان چاره ای جز تسلیم بی چون و چرا در مقابل آن قائل نمی شود.

• اکنون به ابیات پیشین نظری می افکنیم:

سفری در پیش است
هر که را می بینی
چمدانی در دست
کوله پشتی بر پشت
راه را می جوید

زندگی یک راه است
یک گذار کوتاه
هر که را می بینی
راه را می پوید پی در پی

ایستادن ممکن نیست
باز گشتی هم نیست
پیش باید برویم
پیش تا هر جا ممکن شد
تا هر جا بود

• اگر حکم فوق الذکر شاعر در مد نظر قرار داده شود، این بدان معنی است که «برداشتن چمدان و بر پشت کردن کوله پشتی، رهپوئی مستمر و پیشرفت حتی المقدور» به انسان تحمیل شده است و خود در این روند و روال مختار و آزاد نبوده است.
• این سرنوشت انسان است که ساز و برگ سفر فراهم آورد و به راه افتد.

• اگر جهان بینی شاعر از این قرار باشد، یعنی اگر شاعر فاتالیست باشد، فرقی میان اشرف موجودات و نیای حیوانی آنها باقی نمی ماند.
• یعنی انسان به درجه جمادات و در بهترین حالت به درجه جانوران سقوط می کند.

• چرا؟

1
سر نوشت این گونه است

• شاعر بلحاظ فلسفی دیالک تیک جبر و اختیار (دیالک تیک ضرورت و آزادی) را در بهترین حالت تخریب می کند، جبر (ضرورت) را به عرش اعلی می برد و اختیار (آزادی) را دور می اندازد و منکر می شود.
• آنگاه فرقی میان انسان و جماد و نبات و جانور باقی نمی ماند.
• انسان سلب اختیار و آزادی شده، به عروسک کوکی بیشتر شباهت دارد تا به سوبژکت جامعه ساز و یا به فاعل تاریخساز.

• حافظ هم همین جهان بینی را به شیوه خویش نمایندگی می کند:


حافظ
رضا به داده بده و ز جبین گره بگشا
که بر من و تو در اختیار نگشاده است!

• حافظ جزم «مشیت الهی» را برای توضیح چند و چون زیست به خدمت می گیرد:
• بدین طریق، اراده الهی همه کاره تلقی می شود و انسان هیچکاره و هیچ واره.
• حافظ به جای مقوله فلسفی جبر (ضرورت، قانونمندی های عینی هستی)، «مشیت الهی» را می گذارد و بنی بشر را سلب اختیار و آزادی می کند.
• انسان در قاموس حافظ بسان گوساله ای است که باید از هرچه که دور و برش روییده، بچرد و دم نزند.

2
سر نوشت این گونه است

• اگر سرنوشت چنین باشد، سوبژکت وارگی (فاعلیت) انسان از او سلب می شود و انسان به اوبژکت بی شعور و هیچکاره و هیچ واره بدل می شود که کردوکارش به «کردوکار» عروسک کوکی شباهت پیدا می کند.
• به اراده نیروی موهومی به نام سرنوشت «چمدان می بندد، کوله پشتی به پشت می کند و راه می افتد تا آنجا که در توانش است و تا آنجا که راه رفتن باز است، می رود.»
• باید ببینیم که شاعر علاوه بر این چه برای گفتن دارد.

حکم دوم
سر نوشت این گونه است
همه در این حرکت همراهند

• ظاهرا بنا بر اراده سرنوشت انسان ها با هم همراه اند.
• منظور از همراهی در راه زندگی به احتمال قوی اجتماعیت بنی بشر است.
• بدین طریق، در جهان بینی شاعر، اجتماعیت انسانی امری سرنوشتی است و نه اکتسابی ـ اجتماعی ـ انسانی.
• درست به همان سان که سنگریزه ها و مورچه ها با هم و همراه با هم اند، انسان ها هم با هم همراهند.
• تعیین کننده این همبائی نه خود انسان ها، بلکه نیروی نا شناخته ای به نام سرنوشت است.
• به قول حافظ خدا ست:

حافظ
گر رنج پیشت آید و گر راحت، ای حکیم
نسبت مکن به غیر، که اینها خدا کند.

دلا، منال ز بیداد و جور یار، که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن، داد است

حکم سوم
همه از این حرکت آگاهند


• شاعر در این حکم، مقوله آگاهی را وارد بحث می کند:
• اگر این کردوکار شاعر به فرمان قافیه نباشد، یعنی به دلیل همقافیه بودن همراه و آگاه نباشد، بدان معنی است که شاعر میان انسان و جماد و نیات و جانور تفاوت می گذارد.
• چون آگاهی به کردوکار خویش، نوعی مرزبندی میان انسان و مابقی موجودات است.

• آگاهی اما به چه معنی است؟

1
همه از این حرکت آگاهند

• عمل فردی و یا دسته جمعی (و یا روند اجتماعی) را زمانی آگاهانه می نامیم که با آگاهی نسبت به تأثیرات اجتماعی و تاریخی اساسی دوربرد آن همراه باشد، در تعیین هدف و سازماندهی، قصد تحقق بخشیدن به این تأثیرات را داشته باشد و روی هم رفته، به انجام آن نیز نایل آید.

• آگاهی اما همواره در پیوند دیالک تیکی با خودپوئی قرار دارد.

• از این رو می توان به نحوی از انحاء به شاعر حق داد:
• انسان در مسیر زندگی خویش در داربست دیالک تیک خودپوئی ـ آگاهی عمل می کند.
• روندهای اجتماعی و طبیعی قانونمندی های خاص خود را دارند و این قانونمندی ها را به انسان تحمیل می کنند.
• تنها کاری که انسان می تواند انجام دهد، کشف و شناخت چند و چون این قانونمندی های عینی طبیعی و اجتماعی است.
• تنها به شرط کشف و شناخت دقیق این قانونمندی ها ست که انسان می تواند جامعه و تاریخ خود را توسعه دهد.

2
همه از این حرکت آگاهند

• در پرتو این مقوله «آگاهی» می توان مقوله «سرنوشت» را نیز از نو مورد بحث قرار داد:
• احتمال این می رود که منظور شاعر از سرنوشت، خودپوئی روندهای زندگی باشد، خودپوئی ئی که به انسان تحمیل می شود و فرم سرنوشت واره ای به خود می گیرد.


احسان طبری هم احتمالا به همین معنا از مقوله سرنوشت استفاده می کنند.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر