۱۳۹۰ دی ۱۴, چهارشنبه

سیری در شعری از جهانگیر صداقت فر (3)

دیالک تیک وجود و شعور

میراث خواران طرح آفرینش
جهانگیر صداقت فر
تیبوران- ۲۴ دسامبر ۲۰۱۱
تحلیل واره ای از گاف سنگزاد

تز سوم
• انسان نماد تضاد است:
• به اعجاز اکسیر علم
• جان می ‌‌دمد دوباره به مردارِ مرگ،
• در غایتِ حمق، اما
• به خون و خاک در می ‌‌افکند همگونِ بالنده‌ی خود را در جهنمِ جنگی بی‌ سرانجام.

• این سومین دلیل شاعر بر نماد تضاد بودن انسان است:
• انسان به اعجاز اکسیر علم به مردار مرگ جان می دمد و در غایت حمق، جنگ افروزی پیشه می کند و به همنوعکشی می پردازد.

• این جور تئوری ها و متد ها (اسلوب ها) ـ بی اعتنا به اینکه شاعر بداند و یا نداند، بخواهد و یا نخواهد ـ می توانند بهترین وسیله برای سرپوش نهادن بر حقایق سوزان و چه بسا برای عوامفریبی باشند.

• اگر کسی به مواعظ عیسی مسیح در صحرای فلسطین گوش داده باشد، به همین جور تئوری ها و متدها بوفور برخورد می کند.

• ما برای تأمل بیشتر و از قلم نانداختن نکات قابل بحث، به بررسی جزء به جزء این حکم شاعر می پردازیم:

• مفاهیمی که شاعر در این حکم به خدمت گرفته به شرح زیرند:

• «انسان»، «اعجاز اکسیر علم»، «جان دمیدن به مردار مرگ»، «غایت حمق»، «به خون و خاک در افکندن همگون بالنده خود» و «جهنم جنگی بی سرانجام»
1
مفهوم «انسان»

• شاعر علیرغم تکرار پی در پی و بحق تضادمندی انسان، بسان عیسی مسیح، انسان را بمثابه یک موجود انتزاعی در نظر می گیرند و به خورد خواننده شعر می دهند.
• انسان انتزاعی و مجرد اما نه انسانی تضادمند و ماهیتا شقه شقه گشته، بلکه انسانی وحدتمند و همگون و همیشه همان است.
• انسان انتزاعی به تندیس انسان شباهت دارد و چیز فکری مطلقی است.

• چنین انسانی در عالم فانتزی شعرا می تواند وجود داشته باشد، در عالم واقع اما یافت نمی شود:

• چیزهای انتزاعی فقط در کله انسان ها خانه دارند.

• انسان در جامعه، بسته به درجه توسعه نیروهای مولده و مناسبات تولیدی حاکم دگرگون می شود و چند و چون متنوعی کسب می کند.
• انسان «همیشه همان» هرگز وجود خارجی نداشته است.

• چیزهای همیشه همان، تنها در مخیله شعرای بی اعتنا به واقعیت عینی وجود دارند:


شاملو جدال با خاموشی (ص 8)
• همیشه همان
• اندوه همان:
• تیر جگر در نشسته با چنین بار.

• تسلی خاطر همان:
• مرثیه ساز کردن.

• غم همان، واژه همان:
• نام صاحب مرثیه ای دیگر.

• همیشه همان، شگفت همان
• شب همان و ظلمت همان
• تا چراغ همچنان نماد امید بماند.

• راه همان و از راه ماندن همان
• تا چون به لحظه سوار در رسید
• مخاطب پندارد، نجات دهنده ای در راه است.

2
مفهوم «اعجاز اکسیر علم»

• ستایش شاعر از علم، آدمی را به یاد هگلیانیست های جوان می اندازد.

• علم اما با تمام جلال و جبروتش، به خودی خود نمی تواند هیچ گرهی را بگشاید.

• تئوری (منظور شاعر از علم در این بند شعر) فقط می تواند به نفی انتزاعی چیزی نایل آید و نه به نفی مشخص چیزهای مشخص.
• برای تغییر چیزهای مادی و مشخص به قهر مادی، به عمل انسانی نیاز مبرم و بی چون و چرا هست.
• اصل قضیه نیز در همین نکته است.

• تیر تئوری تنها در پیوند دیالک تیکی با پراتیک به هدف می نشیند.
• بدون پراتیک نه تئوری (علم) پدید می آید، نه توسعه می یابد، نه به محک می خورد، نه تصحیح، نقد و یا رد می شود و نه می تواند جامه عمل بپوشد، مادیت یابد.

• در دیالک تیک پراتیک و تئوری که شاعر عملا به شکل دیالک تیک عمل و علم بسط و تعمیم می دهند، نقش تعیین کننده از آن پراتیک است.

• ما از ذکر نقل قول ها برای اثبات نظر خود بندرت استفاده می کنیم، ولی استثنائا یادآوری استنتاجی از انگلس ضرر ندارد:
• «اگر جامعه به فن و تکنیکی نیاز پیدا کند، این امر بیش از ده دانشگاه به پیشرفت علم کمک می کند!»

• یکی از علل اصلی پیشرفت شتابان علم در عصر جدید نیز همین بوده است.

• مثال دیگر:
• بیماری ئی شیوع پیدا می کند و غلبه بر آن به نیاز جامعه و همبود بدل می شود، آنگاه دهها گروه پژوهشی در صدها آزمایشگاه شیمی، بیوشیمی، پزشکی و غیره دست به کار می شوند تا بیماری یادشده را بشناسند (توسعه تئوری و علم) و برای از کار انداختن موجد بیماری (میکرو ارگانیسم ها و یا مواد زهرآگین معینی) چاره ای باندیشند (توسعه تئوری، علم) و پادزهر را تولید و آزمایش کنند. (پراتیک)

• علم (تئوری) در دیالک تیک علم و عمل، در دیالک تیک تئوری و پراتیک محلی از اعراب دارد و فی نفسه نمی تواند «اعجاز اکسیرگونه ای» داشته باشد.

• حالا به مشخصیت و قابل تعریف و مرزبندی بودن انسانی که به اکسیر علم بر مردار مرگ جان می دمد، پی می بریم و به انسان های مولد مادی و فکری (کارگران و مهندسین مولد مادی و فکری در آزمایشگاه ها، بیمارستان ها و کارخانه ها) می رسیم:

3
مفهوم «جان دمیدن به مردار مرگ»

• جان دمندگان بر مردار مرگ کسانی جز توده های مولد و زحمتکش مادی و معنوی نیستند.

• افروزندگان اصلی جهنم جنگ ها
و کشتار توده ها را باید در جای دیگر، در طبقه و طبقات دیگر عمارت غول آسای جامعه و جهان جست و پیدا کرد.

• آدرس غلط دادن به خواننده ها کار صالحان و مصلحان نمی تواند باشد.

4
مفهوم «به خون و خاک در افکندن همگون بالنده خود»

• شاعر در این حکم، بسان جماعت عارف میان طبقات اجتماعی متخاصم علامت تساوی می گذارند و از همگونی آنها دم می زنند.

• بظاهر حق با شاعر است:

• اگر کسی دیالک تیک نمود و بود را، دیالک تیک پدیده و ماهیت را، به قول قدما دیالک تیک ظاهر و باطن را دور اندازد و یا نشناسد، اسیر جلوه های عوامفریب نمود (پدیده، ظاهر، صورت، پوست، پوسته) خواهد ماند و در سطح پدیده ها پرسه خواهد زد و ره به کنه چیزها، پدیده ها و سیستم ها نخواهد برد.

• پای افشردن به ضرورت تفکر مفهومی از این رو ست:

تفکر مفهومی نه چیزی تجملی و لوکس برای پوز دادن روشنفکرانه، بلکه برای شناخت ماهیت چیزها ست، برای رهائی از سطحی اندیشی و ساده لوحی است.

• شاعر ظاهرا نمی بینند که جامعه بشری در مقیاس تمام ارضی حتی به مولد و انگل طبقه بندی شده و جنگ بی امان طبقاتی میان آندو در تحلیل نهائی شعله ور است.

• به چشم ظاهربین نمی توان دید، ظاهرا کشورهای موسوم به متحدین با کشورهای موسوم به متفقین همدیگر را لت و پار می کنند، در جنگ های معروف جهانی.


• مسئله ماهیتا اما از قراری دیگر است:

• جادوگر سرمایه در چنگ اجنه برون خوانده شده از اعماق گرفتار آمده است که کلافه اش کرده اند و برای رام و آرام کردن آنها بیش از دو راه در پیش ندارد:
• یا بازپس دادن وسایل تولید به مولدین سلب مالکیت شده و یا گشودن دروازه بربریت جنگ به هر بهانه ای به روی بشریت.

• انسان انتزاعی وحدتمند نیست که «همگون بالنده خود را به خاک و خون می افکند»، بلکه طبقات اجتماعی انگل و پتیاره اند که به مقاومت در برابر لکوموتیو تاریخ مبادرت می ورزند و خون می ریزند.

5
مفهوم «جهنم جنگی بی سرانجام»

• بی سرانجام نامیدن جهنم جنگ های طبقاتی ـ چه در مقیاس ملی و چه در مقیاس تمام ارضی ـ دقیق نیست.

• جنگ های طبقاتی هرگز بی سرانجام نبوده اند:

• گاهی به پیروزی مولدین منتهی شده اند و تاریخ گامی بزرگ به پیش نهاده، گاهی به پیروزی طبقات انگل منتهی شده اند که علیرغم حفظ و تحکیم سلطه پیشین خود، مجبور به دادن آوانس هائی گشته و زندگی مولدین اینجا و آنجا اندکی تسهیل شده و گه به نابودی کل همبود منجر شده است.

6
مفهوم «غایت حمق»
در غایتِ حمق، اما به خون و خاک در می ‌‌افکند همگونِ بالنده‌ ی خود را در جهنمِ جنگی بی‌ سرانجام.

• شاعر با مفهوم «حمق» (نادانی) به توضیح ریشه های نماد تضاد بودن انسان کذائی می پردازند:
• بدین طریق علت اصلی تضادمندی انسان، حماقت او ست.

• بدین طریق ریشه تضادمندی انسان نه شرایط اوبژکتیف زیست آن، بلکه شرایط معرفتی آنند:

• چون انسان ها نادانند، بنابرین به جنگ افروزی می پردازند و خون می ریزند!

• جهان بینی شاعر ـ بی اعتنا به اینکه خود بدانند و یا ندانند، خود بخواهند و یا نخواهند ـ بی کوچکترین تردید ایدئالیستی است:

• شاعر روح (شعور) را بر ماده (وجود) مقدم می دانند!
• شاعر در دیالک تیک ماده و روح (در دیالک تیک وجود و شعور) نقش تعیین کننده را از آن روح (شعور) می دانند.

• اما طرز تفکر شاعر از سوی دیگر و دقیقا سوبژکتیویستی است:
• شاعر دیالک تیک اوبژکتیف ـ سوبژکتیف را در عرصه جامعه و جهان وارونه می کنند و نقش تعیین کننده را از آن عامل سوبژکتیف (حمق) جا می زنند.

• در حالی که میزان شعور انسان ها بسته به شرایط اوبژکتیف زندگی آنها تعیین می شود:

• استنتاجات فلسفی مارکسیسم ـ لنینیسم از آسمان نازل نشده اند، بلکه از قلب واقعیت عینی استخراج شده اند و ملموس تر از هر چیز ملموس اند.

• کارگری که هشت تا ده ساعت از 24 ساعت را جان می کند و چندین ساعت از آن را برای رفت و آمد و خرید و خورد و خواب صرف می کند، فرصتی برای آموزش، مطالعه، تفکر و توسعه فکری نمی تواند داشته باشد و عفریت «غایت حمق» بر سر خود و خانواده اش آوار می شود.


• ولی فئودال زاده ای که در نهایت ناز و نعمت بسر می برد، به سهولت خوردن آب می تواند متفکر و نویسنده و شاعر شود و سر راه کودکان گرفتار در «غایت حمق» عمله ها و دهاتی ها چاه ایدئولوژیکی حفر کند و به دوام حاکمیت طبقاتی خود یاری رساند.


• دادن راه حل درست و علمی و منطقی و یا نادرست، غیرعلمی و غیرمنطقی به مسئله اساسی فلسفه (تقدم و یا تأخر ماده بر روح، وجود بر شعور) از این رو ست که به راه حلی حیاتی ـ مماتی بدل می شود که دست کم گرفتنش به فاجعه می انجامد:
از همین رو ست که بدون تئوری رهائی بخش، رهائی محال است!

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر